Friday, October 6, 2006


سلام!
خداحافظ !
چیز تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید
تا بل باز شود این در گم شده بر دیوار
.
.
.
پ.ن : فک کنم دیگه تنها کسی که اینجا رو نمیخونه ح.ک باشه ، بهتره تا اونم آدرس اینجا رو پیدانکرده محترمانه با دستای خودم تعطیلش کنم !!!

Thursday, October 27, 2005

شیراز پاتوق

Thursday, October 27, 2005



عجب روزی بود امروز!
امروز پنجشنبه 5 آبان و 27 اکتبر سال 1384 بود
.
نمیشه من برم بشم شب پای جی وانی؟
*راستی من می خوام همه اعضاو جوارح و بافت ها و خون و زندگی و وجودمو به همون دلیلی که میدونیم هدیه کنم به ح.ک
.
کارت اهدا عضوم هم اومد. تمام اعضا و بافتهای قابل استفاده رو اهدا کردم البته در زمان مرگ . باشد که ادامه زندگی اجزای وجودم ،نجات بخش زندگی دیگری باشد.
* آیا میدانید از آغاز سال تا کنون 30 مورد مرگ مغزی تنها در بیمارستان های وابسته به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی گزارش شده است که از این تعداد تنها 3 مورد حاضر به اهدا عضو شده اند؟
.
با لعبت برای یه کاری رفته بودیم خیلی پائین شهر.یه موتوری بد جوری سو قصد داشت ،دو سه دفعه هی به ما حمله کرد ما در رفتیم یه آن حواسمون نبود با سرعت اومد طرفمون ، نظرش به ممه لعبت که ماشالا بد جوری هم تو دست میاد بود ، من متوجه شدم لعبتو هل دادم عقب و از صحنه دورش کردم! در عوض خودم پرت شدم تو جوب اونور پیاده رو و آسیب دیدم! .... ولی بعدش رفتیم کافی شاپ قبیله ...*** رو هم دیدیم که دیگه آسیب ماسیب* یادم رفت!
*یاد اون جک افتادم که به یه شیرازیه میگن چرا بعضیا عادت دارن کلمه ها رو اینجوری بگن مثلا لباس مباس و اینا میگه اونا مال ما نیست مال داتی ماتیاست!
.
کوچه پس کوچه و جین موزی و آینه همدیگه رو زدن!
.
سحر میگه اینجا یه کار یه کم از منشی بالاتر بخوای باید کلی براش والنتیر کار کنی اول تا شاید شاید بعدش کار شه!
.
پویان میگه رابطه من و تو چیه؟ دوست؟نه بیشتره! دختر دایی پسر عمه ؟ نه بازم بالاتره...اسم نداره ، نمیدونم چیه!
.
امشب می خواستم به شدت خودکشی کنم آخه انگیزه نداشتم برای ادامه زندگی!
.
با این سیستم های دیجیتال ِ چیه اسمش فارسی دیک !(مخفف فارسی دیکشنری)امشب فال گرفتم این اومد!
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن کس گل بی خار نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بوالهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست
.
من میخوام ........دِ دِ ، دیگه همه چیزو که نمیشه اینجا نوشت!

    یلدا :: :: 7:40 PM

---------------------------------------

Wednesday, October 26, 2005



من می خوام یه دسته گل به آب بدم

    یلدا :: :: 5:56 PM

---------------------------------------



    یلدا :: :: 5:53 PM

---------------------------------------


1-دلم میخواد برم یخه اش بچسبم بگم مرتیکه خر آخه تو حالیت نمیشه من چقد می خوامت ؟!
شیطونه میگه بی خیال همه چی بشم برم راست و حسینی بزارم کف دستش تکلیف همه رو روشن کنم.
2- خیلی حال میده بچسبی به شوفاژ گرم ، نوشابه خنک بخوری!
3- این بچه سوسول عوضی میگه :برای تنها جنس مونث هایی که تو این مملکت ارزش قایل هستن :مرغ هست و گاو ماده!
4- من دلم بارون میخواد خیلی خیـــــــــــــــــــــــــلی
5- کاش همه آدما حرف همو میفهمیدن!
6- من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شب های مهتابی می خوام
7- ها ها ها ...دیشب جای ماتیکم رو لپش مونده بود...هاهاهاهــــا
8- چند روزه حوصله هیچ کاری ندارم ، باز رگ روستایی راستینم اود کرده!
9- مثل اینکه من خیلی از مرحله پرتم !هیچ وقت از اینکه بهم میگفتن با همه دخترا فرق داری نه تنها ناراحت نمیشدم بلکه خوشحالم میشدم ، این روزا دلم میخواد مث همه بودم!
10 -من تو دنیا با هیچی قد کثافت کاری حال نمیکنم!...آقا ریشوهه هم از راه نرسیده بود گفت ببین من از عینکت خیلی خوشم اومده! حالا یه برنامه بزار بریم کثافت کاری!
11- ظاهرا آدم 60 70 درصد از کارایی که تو مستی میکنه بعدا یادش نمیاد!
12- من شدم شبیه رستوران جی وانی و غیره!؟!
13 - اینم عدد شانس ما که نحسه !

    یلدا :: :: 4:40 PM

---------------------------------------

Sunday, October 23, 2005



انگا واقعا راست گفتن که بعد از خنده گریه است .... روز پنجشنبه و جمعه اینقد به من خوش گذشت که حتما باید تو تاریخ زندگیم ثبت بشه... . با چند تا جونور بودم به اسم پویان ، سبحان ، امیر قنبر و امیر پژو 206 ، ...جای همه بچه باحالایی که نبودن خالی !....ورق بازی کردیم ، پامپج بازی کردیم ، هات چیک ( متکا بازی)کردیم ، عرعر گاو کاو بازی کردیم ، جنگ برره ای کردیم ، دوا خوری کردیم ، کلی کارای باحال دیگه کردیم ....آخرش خونه جارو کشیدیم ، ظرف شستیم و خلاصه ....... آقا بگم که حدود 40 ساعت هیچ کدوممون نخوابیدیم!.................................................اینا گذشت تا امشب که من بعد از مد تها از شدت ناراحتی اشکم در اومد ، من که اصلا یادم رفته بود اشک چی هست !.....همه اش هم به خاطر اینکه یه مثبت منفی جا به جا شد!....امیدوارم بتونم مث همیشه یه راه حلی براش پیدا کنم ،...ولی خودمونیم بد جوری امشب از زندگی نا امید شدم!....................بازم به هر حال ما میگیم خدایا شکرت!

    یلدا :: :: 3:13 PM

---------------------------------------



اینقد این روزا سرم شلوغ بود و یهو سیل کار و بار و گرفتاری هجوم آورد ، نرسیدم تولد این دختره رو بهش تبریک بگم!
متاسفانه از این عکس بهتر نداشتم بزارم اینجا چون موقعی که کیک رو آوردن بعضیا دوربین منو دزدیه بودن !

    یلدا :: :: 2:41 PM

---------------------------------------

Tuesday, October 18, 2005



من شنيدم که غریبه قراره کله مونو بکنه! همين.

    یلدا :: :: 7:12 PM

---------------------------------------

Monday, October 17, 2005




1- جی وانی جونم هم که باز شد با یه تفاوت کوچولو که اسمش شده رستوران جوانی !
2- قابل توجه عمو مردک:من فیلم جنگ دنیاهارودیدم ، فکر میکنم موضوع اصلی فیلم ، عشق پدر به فرزند بود!
3- بعد از مدتها دیشب زد به کله ام بشینم تابلو خط و نقاشی کارکنم .یکی اینکه با اینکه کار خیلی ساده بود ولی خوب حس خیلی خوبی بهم داد و دوما اینکه اینقد که تابلو جواد شده ، نگاش میکنم خنده ام میگیره بازم حس خوب بهم میده.
4- هر روز صب یا به عبارت بهتر ظهر که از خواب بیدار میشم تصمیم میگیرم دیگه امروز همه اش انگلیسی صحبت کنم ، چار تا جمله میگم ، از پنجمی یادم میره دوباره میزنم تو خط سخن شیرین پارسی.
5- کتاب مثل آب برای شکلات هم نخوندم چون که فیلمش رو دیده بودم.
6- بازم این مهر سر و کله اش پیدا شد . من نمیدونم چرا با هر کی دوست میشم تو نیمه دوم سال متولد شده!خرید کردن و هدیه دادن به دوستای خوبم رو هیلی دوست دارم ولی بی پولی بد دردیِ!
7-دارم تمرین میکنم همه کارامو خودم بکنم! دیشب درز مانتوسواری ام باز شده بود ، یکی از دکمه هاش هم کنده شده بود.آنچنان من این مانتو رو دوختم که هیچ خیاطی تا حالا با دست چنین دوخت و دوزی نکرده بود ، بعدم شستم و اتوش کردم ، اینقد که تمیز و مرتب شده بود امروز سر کلاس پوشیدمش!!
پ.ن1 :یاد اون جک افتادم که زنه یه شوهرش میگه چی کار میکنی؟میگه اوتو میکنم ! میگه چرا اوتو میکنی بیا ای تو کن!؟!
پ.ن2:تقریبا همه کارهام خودم میتونم بکنم جز آشپزی.
پ.ن3:اینو میگم که در چند ماه آینده اگر کسی خواست به من هدیه بده لطفا کتاب آشپزی بده!
8- من هنوز دنبال کار میگردم ، کسی کاری سراغ نداره؟....آب حوضم خالی میکنم!
9-You can be right or you can be happy!
10 - امروز بعد از مدتها رفتم مهران رو دیدم ، به یاد دوران خردسالی کلی با هم کشتی گرفتیم ، هنوزم مهران مشت و لگد میزد من گاز میگرفتم و مو میکشیدم !
11- علی پروین خیلی باحاله!
12- سعیده خیلی وراجه!
13-سیزده خیلی نحسه!

    یلدا :: :: 2:08 PM

---------------------------------------

Sunday, October 16, 2005



یکی میتونه به یاد بده که چه طوری توی جی میل(Gmail) ، میتونم ایمیل پاک کنم؟!والا خودم هر چی سعی کردم با این سواد کمم راهی پیدا نکردم!

    یلدا :: :: 4:05 PM

---------------------------------------



    یلدا :: :: 3:57 PM

---------------------------------------

Saturday, October 15, 2005



ماه رمضون دوست دارم ......
به خاطر ترحلواش ، به خاطر سریالهای تلوزیونی اش ، به خاطر اینکه اداره ها زود تعطیل میشن ، به خاطر زولبیا بامیه اش ، برا خاطر تعطیلی های زیادش ، برای صبح های احیا (درسته؟) که دیر میریم سر کلاس ،به خاطر مهمونی های پر از خوردنی اش!.....
.
من آهنگ «من از این آسمو آبی میخوام ...» سیمین غانم میخوام ، کسی نداره قرض بده از روش بزنم!

    یلدا :: :: 2:57 PM

---------------------------------------




وسوسه شدم اون یکی عکسه دسته جمعیه که این وبلاگ نویس های عامل استکبار جهانی بدون رعایت کردن شئونات اسلامی توش ژست گرفتن و بندازم اینجا ببینم دیگه هوس میکنن دسته جمعی برنامه های منافی عفت عمومی بزارن؟!...ولی دیدم دیگه از این جواد تر خودم میرم زیر سئوال!!!!

    یلدا :: :: 1:23 PM

---------------------------------------

Friday, October 14, 2005



اولا که به شدت کامپیوتر من هک شد .نمیدونم کار کدوم حرومزاده ای هست ولی اگه کار اون هم کلاسی محترم که امروز عصر داشتم باهاش چت میکردم ، باشه ، از همین جا رسما اعلام میکنم که خاک بر سر من خر که به تو عوضی اعتماد کردم و همه پسورد هامو دادم بهت !واقعا بی ظرفیت هستی!...اینقد فیگور تخمی هم به خودت نگیر ، ننه ام خارجه بابام تحصیلکرده خارج ، خودم خارجی ام...به این نتیجه میرسیم که واقعا همه دانشجوهای دانشگاه آزاد شیراز مزخرفن....البته به شرطی که اون منو هک کرده باشه اگه نه مه همه اش کنسله !
پ.ن :آخه من فقط با اون چت کردم .، رفتم .وقتی برگشتم همه چی به هم ریخته بود!ولی خوب آخه واقعا دلیلی برای این کارش نمیبینم مگر اینکه به قول خودش سادیسم داشته باشه!
.
دوما فیلم "گمشده درترجمه" که یکی از دوستام بهم داده بودو دیدم خوب بود ، دو تا چیزش خیلی باحال بود ،یکی پرده ها که با نور خودش میرفت کنار ، یکی هم توی اون تمپل ِکه دختره رفت ، اون درخته که چیز بهش گره میزدن ، مث امام زاده های خودمون بود !
.
سوما مث این شخصیت های فرهنگی که هی کتابهای نیو و جالب و...تو وبلاگشون معرفی میکنن منم میخوام امروز برای اولین بار توی وبلاگم یه کتاب خیلی توپ معرفی کنم:
دایرة المعارف بی نزاکتی .....یا......چه طور کفر مامان رو در بیاوریم !
نوشته آر.جی.فیچر با ترجمه تبسم آتشید جان نشر حوض نقره.
.
چهارما من به فکر یه تجارت جدید افتادم دنبال شریک میگردم .
دانه (هسته ) به که ما بهش میگیم به دونه کیلوئی پنجاه هزار تومان ،پول رایج مملکت.
خوب به میخریم ، شربت بهلیمو درست میکنیم ،مربای به درست میکنیم ، به دونه جمع میکنیم ...بهتر از پرورش بوقلمون نیست که این روزا مد شده؟!
.
پنجما الآن بعد از دو روز خودمو تو آئینه دیدم ، فاجعه بودم .واقعا آینه از اون اختراعات ناب بشری ست.
پ.ن :آینه کشف هست یا اختراع؟
.
ششما دلم برای اون دوستام که هر وقت من جو گیر میشدم یا هیجان شده میشدم و جلو خودمو نمیگرفتم، اونا بهم میگفتن حقا که دهاتی هستی و همه جا باید نشون بدی تازه اومدی شهر و اون وقت همین نیم ساعت میشد سوژه بحث ، همه می افتادیم به جون هم وکلی میخندیدم و حال میکردیم ، دلم برای اونا تنگ شده.

    یلدا :: :: 2:36 PM

---------------------------------------


من یه تشکر خیلی ویژه میکنم از کس خر چون که اون تنها کسی بود که تونست به من عکس توی وبلاگ گذاشتن یاد بده!...کلی هم آنلاین هرس خورد و زحمت کشید تا من تونستم یه عکس بزارم اینجا!

    یلدا :: :: 9:32 AM

---------------------------------------


من و نازلی* و احسان ( که داره عکس میگیره ) و دست در دست هم میهن خویش را آباد میکنیم!
*اصلا ناخن های نازلی دختر آیدین قشنگ نیست ، اصلا هم من بهشون حسودی نمیکنم!
تولد قبیله هم چهارشنبه نبود ، شنبه است!
پ.ن : همیشه فکر میکردم از این عکسا تو وبلاگ گذاشتن خیلی جواده!

    یلدا :: :: 9:21 AM

---------------------------------------

Tuesday, October 11, 2005



1-و اینم نتیجه اون بحث جنجالی باکره بودن یا نبودن ! نتایج نظر سنجی
2- امروزاحساسات نوعدوستی ، کمک ، همیاری و هم کاری و مامان بازی و غیره و ذالکم گل کرده بود ، تمام ظرفهای مهمونی افطار دیشب رو شستم ، بعد از اینکه هم از کلاس ساعت 6 تا 10 برگشتم مجددا جو گیر شدم و یه خروار سبزی پاک کردم و نتیجه این شد که بند اول (ازپائین) انگشت اشاره دست راستم تاول زده!
3- یه وبلاگ خیلی باحال به اسم ثرتی فایو دیگری یا به زبان شیرین پارسی خودمون سی و پنج درجه
4-توی کلاس ما تعداد آقایون از خانم ها خیلی بیشتر هست ، تقریبا خانم ها یک سوم هستن .از همه نوع آدمی هم داریم، مجردداریم متاهل داریم دکتر داریم متخصص داریم مهندس ، معمار، محصل ، بیکار ، خارج رفته ، دانشگاه آزا دی ، سراسری ، خانه دار ، مدیر و ...همه سنی آدم هم هست ، فکر میکنم از 19 ساله بیست ساله باشه تا 40 ساله 45 ساله ....ولی نمیدونم چرا اینقد خانم ها به نسبت آقایون شیک تر و مرتب تر و تروتمیز تو هستن !...همه خانم های کلاس آرایش کرده هستن ، مدل موها و لباس ها اکثرا به مد روز هستن و از نظر رنگی سِت هستند ، حتی کتاب دفتر هاشون مرتب وتمیز تر هست ، چرا؟
5- من هنوز اسیر تخم قورباغه هستم!
6- ادالدکولد - استامینوفن کدئین - آسیکلویر - اریترومایسین - کوتریموکسازول - اکسپکتورانت کدوین - آنتی هیستامین - وازلین - دستمال کاغذی - دیکشنری - آینه - ماسک - کارت تلفن - کیف پول - رژلب - کلید - سنجاق قفلی - گوش پاکن - لیست خرید - شکلات - اسپری - دکمه - خورده کاغذ - جلد عینک ......معذرت میخوام خوذکاری مدادی چیزی برای نوشتن خدمتتون هست؟!
6- یه شعر جدید گفتم ، نظر شما چیه؟
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
ما هم از کوچه معشوقه تو میگذریم.
7- کم کم دارم سعی میکنم که به انگلیسی خواب ببینم!
8- مامان میگه به خاطر دعاها و نذر و نیازهای همه بوده که خاله زهرا حالش خوب شد!!
9- گیرند همه روزه و من گیسویت
جویند همه هلال و من ابرویت
از جمله ی این دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است آنهم رویت
10 - تلفن من همچنان یک طرفه هست و من همچنان دزدکی از خط تلفن مامان اینا استفاده میکنم!
11-
بعضیا میگن امروز سالروز حافظ بوده ! جدی؟! اینقد سوت و کور ؟ هر سال آرامگاه حافظ و تالار حافظ کلی خبرا بود!...حتما همه شیرازیا اجرای آقای شجریان به مناسبت یاد روز حافظ رو توی فضای باز حافظیه یادشون هست یا اجرای آقای ناظریان یا اون تئاتر بینظیر رند خلوت نشین (اگه اشتیباه نگم)...پس چرا امسال هیچ خبری نیست!؟.....البته بعضیا گفت که امروز تولد کافی شاپ قبیله هم هست ، من تاحالا نرفتم ، کجاست؟
12-انجیر ، انگور ، انار ، انبه ........دیگه نبود؟!
13- اینم که نحس ، هیچی!

    یلدا :: :: 4:15 PM

---------------------------------------

Monday, October 10, 2005



.
1-حتما کامنت ها رو هم بخونید ، چون بدون اونا انگار که هیچ کاری نکردید!
2- بعد از اینکه خوندن کامنت ها تموم شد مجبور شدم از شدت عصبیت قرص بخورم!
3- باید به نویسنده این وبلاگ جایزه داد واقعا.
4- لینک های مربوطه هم خیلی حرف برای گفتن دارن

    یلدا :: :: 5:41 PM

---------------------------------------

Sunday, October 09, 2005



من واقعا نمیدونم منظورم از باد و خاک تو پست قبلی چی بود!
چون در واقع فیلمی که در موردش صحبت شد ، خیلی دور خیلی نزدیک ، بود!

    یلدا :: :: 4:38 PM

---------------------------------------


_ من با بچه ها در سینما قرار گذاشتیم
_ اوه ، اونجا که خیلی دور و بر مسیره
_ حالا دیگه یه جوری بیا دیگه
_ چه طوری؟
_ مرسی ، ممنون ، منم بد نیستم!!!
.
.
* رفتم فیلم باد و خاک ....اینقد سرفه کردم که همه و به خصوص خودم کلافه شدم و قبل از اینکه بیرونم کنند ، محترمانه بلند شدم رفتم بیرون!....البته فیلمش خیلی جذبم نکرد ، شاید اگه از اون فیلمای آنچنانی بود با بیل هم که می افتادن به جونم از در سینما بیرون نمیرفتم ولی خوب ازاون فیلم های اونجوری نبود!تازه پیش خودم کلی فکر کردم که احتمالا آخرش هم هندی تموم میشه !؟همونقدم که نشستم به خاطر این بود که میخواستم سامان رو ببینم !تازه از موضوع فیلم واینا هم که بگذریم احساس کردم فیلم پر از سکانسای هجو هست که بیخود آدمو خسته میکنه ، حالا فکر کنید اینو میخواستن برای اوسکارهم بفرستن؟!!

    یلدا :: :: 3:59 PM

---------------------------------------


(یکشنبه 17 مهر)
وای ی ی ی ی ی ی .......... اینجا چقد خوشکل شده . کلی نو شده . به قول نازلی رفته حمام ، خارجی شده!
تا آنلاین شدم وبلاگم رو آوردم بالا ، کامنت ها رو نگاه کردم ، بعدم بستمش ....چند دقیقه بعد توی چت دیدم نازلی داره یه چیزایی میگه ، اول فکر کردم که وبلاگه هک شده ، بازش کردم دیدم وای چه وبلاگ خوش رنگی!!
جالبیش اینجاست که من اصلا بلد نیستم قالب درست کنم ، اینجا رو نازلی خودش درست کرده ، خودش آهنگ روش گذاشته ، خودش هم قالب روش میزاره ، هر وقت هم از یکی از قیافه هاش خسته میشه ، عوضش میکنه و تنها کاری که من این وسط میکنم اینه که با تکنولوژی نازلی پز میدم!...امیدوارم یه روزی ازش خسته نشه بخواد کن فیکونش بکنه!؟!
خلاصه که : نازلی عزیز و مهربانم ، دوست فراموش نشدنی من ، از همه زحماتت متشکرم.باشد که روزی جبران کنم.
دوست دار تو
یلدا

    یلدا :: :: 3:44 PM

---------------------------------------

Saturday, October 08, 2005



- سلام آقای دکتر
- سلام عزیزم ، بفرمائید مشکل تون چیه؟
- احساس میکنم دندونام یه کم زرد شده اند!
- چند وقت به چند وقت مسواک میکنی * دخترم؟
- مهمونی تا مهمونی
* راستی مسواک رو میزنن یا میکنن؟

    یلدا :: :: 4:37 PM

---------------------------------------


پنجسنبه شب رفتیم جی وانی شام بخوریم ..ریختن همه رو گرفتن ! ..مفاسد ، اماکن ، نیرو انتظامی ، بسیج ....البته تقریبا کسی رو نگرفتن ، همه مث ما در رفتن ! ...ولی خوب به شدت تمام یه فرمت قهوه ای تو حال همه اومدن!.......امروز هم یه پارچه گنده زده بودن درش که این مکان به علت رعایت نکردن شئونات اسلامی تعطیل میباشد !...............آخه مگه اونا میتونن جلو ملت رو بگیرن بگن شما برو تو ، خانم شما شلوارت کوتاست نرو تو ، شما بد آرایش کردی به شما هم شام نمیدیم !؟.....من خیلی ناراحتم ، حالا دیگه من کجا میتونم اون آقا خوشکل خوشتیپ که تو جی وانی بود ، و من هر شب به خاطرش میرفتم اونجا همه پولامو خرج میکردم ببینم؟!.........من عاشق جی وانی بودم ... من کجا برم هر شب یه پرس غذا بخورم ، سه پرس حامد ( همون آقا خوشتیپ) ......... وقتی که ریشو های اماکن به آقا خوشتیپ گیر داده بودن میگفت که : اینجا رو هم ببندین تا جوونا همین جاهایی رو هم که دارن ، از دست بدن که مجبور شن همش برن تو خونه هاشون کثافت کاری کنن!....آخی .....حامد.ک اگه میدونست من اینقد دوستش دارم ، حتما یه کاری میکرد که جی وانی زودتر باز بشه یا یه جی وانی جدید افتتاح میکرد!؟

    یلدا :: :: 4:04 PM

---------------------------------------


پویان میگه :تو هر دفعه که میخوای با یکی دوست بشی ، این آدم جدیده باید نسبت به قبلی ایده آل تر باشه ، یعنی حداقل چند تا از جنبه اش سرتر و بهتر باشه ، وگرنه نمیتونی تحملش کنی ، برات خسته کننده است ، نمیتونی باهاش رابطه خوبی ایجاد کنی ، همینه که دچار مشکلی ... پویان راست میگه ، نه؟

    یلدا :: :: 3:28 PM

---------------------------------------


از بس از این داروهای تخم قورباغه خوردم قیافه ام هم تخمی شده!

    یلدا :: :: 3:24 PM

---------------------------------------

Monday, October 03, 2005




    یلدا :: :: 3:20 PM

---------------------------------------


بازم تخم قوباغه!
پارسال پیارسالا که مریض میشدم ، از این چارتخمه ها (دیگه همه فامیل بهش میگن تخم قورباغه) که مث تخم قورباغه است بهم میدادن ، تا مدتها نمیتونستم بخورم ، بعدها با تمرین تونستم ، دماغم رو بگیرم ، چشمو ببندم و همه رو یه جا بندازم بالا ... حالا بعد از اون مریضی وحشتناک ...تخم قورباغه برای من به خوشایندی شراب ده ساله شیرازه.

    یلدا :: :: 3:01 PM

---------------------------------------

Sunday, October 02, 2005



امروز به خاطر سرماخوردگی و همچنین تپخال گنده روی لبم ، وقتی خواستم از خونه برم بیرون ، تصمیم گرفتم که ماسک بزنم روی صورتم ...بوی آشنای ماسک ..... یاد اون ده - نه ماهی افتادم که بدون ماسک نمیتونستم از خونه بیرون برم ........یاد اون روزای وحشتناک و اون مریضی وحشتناک تر افتادم .... یه آن عرق سرد نشست روی تمام بدنم ......... کی میدونه اون روزا چی به من گذشت ! .... نه مامان و بابا که شب تا صب بالا سرم مینشستن و گریه میکردن ، نه اون عاشق سینه چاک که هر چی دکتر تو شیراز بود منو برد ، نه همه کسایی که دل میسوزوندن و انواع و اقسام داروها رو برای من تجویز میکردن! ...... دیگه هیچ کدوم از اونا یادشون هم نمیاد که چه به سر یلدا اومد .... منم که با بوی یه ماسک ، سالها زندگیمو از دست رفته میبینم ، منم که میتونم ، تا ده سال دیگه با دیدن یه تیکه پارچه سفید ، یک ساعت تموم اشک بریزم ...منم که بعد از گذشت این همه ماه و روز هنوز اون ادمی که باید بشم نشدم ..... نه یاد و خاطره اش دست از سرم بر میداره ، نه اثر اون مریضی مزخرف ول کن ِ ماجرا هست ! ......این ماسک ِ امروز به من گفت که میتونی یه چیزی رو تو زندگی فراموش کنی ولی نمیتونی از بینش ببری !

    یلدا :: :: 3:59 PM

---------------------------------------


یک راه برای خانم ها و آقایون محترمی که مثل من و داداشم پاهاشون خیلی بو میده!
خیلی ساده ست
یه تشت پر از آب میکنید و مقداری وایتکس _ قد دو تا سر ظرف وایتکسی _ توی تشت میریزید و نیم ساعت ، پاهاتون رو توی اون میزارید ، این کار رو یه بار دیگه هم تکرار میکنید و تا مدتها از بوی بد پا راحت هستین و رنج نمیکشید . وقتی که اثر اون از بین رفت ، مجددا تکرار میکنید و باز هم برای مدتی از پای بی بوی خود لذت میبرید و یادتون نره که به جون کاشف این ماده دعا کنید.

    یلدا :: :: 3:52 PM

---------------------------------------


بعد از مدتها یه عروسی رفتم که مثلا تخلیه انرژی کنم ، از عروسی که برگشتم ، تمام عضله های بدنم که گرفته بود هیچی ، گلو درد گرفتم ، گوش درد گرفتم ، به شدت پریود شدم ، تپخال زدم ، اسهال شدم ، دو روز تموم دل پیچه داشتم به علاوه ی سردرد و دل درد و کمر درد ، اینا همه به کنار. با ماشین پسر عمه ام تصادف هم کردیم .........اصلا عروسی رفتن بر ما حرام است ، حرام!

    یلدا :: :: 3:37 PM

---------------------------------------


چند تا عکس و مطلب باحال در وبلاگ خاک خفته !

    یلدا :: :: 3:35 PM

---------------------------------------

Tuesday, September 27, 2005

همایون شجریان

Tuesday, September 27, 2005



من میخوام زن همایون شجریان بشم .
همین!

    یلدا :: :: 1:49 PM

---------------------------------------


من برگشم و دیگه توی وبلاگ قبلی نمینویسم ، هستم هیمن جا!

    یلدا :: :: 1:46 PM

---------------------------------------

Friday, July 8, 2005

نوشی و جوجه هایش

Monday, July 25, 2005



هوس کردم یه مدت توی وبلاگ قبلی ام بنویسم ،امروز یه کارش داشتم ،رفتم یه سر بهش زدم ،دیدم حال و هوای اون با این روزای من بیشتر جور در میاد!

    یلدا :: :: 4:10 PM

---------------------------------------

Wednesday, July 20, 2005




آدم های دنیا دو دسته هستند :
یک دسته اونایی که ، وقتی می خوان دستمال توالت رو توی رولرش بزارن ، سر دستمال رو به طرف دیوار میزارن
و دسته دوم اونایی که ، وقتی می خوان دستمال توالت رو توی رولرش بزارن ، سر دستمال رو به طرف بیرون میزارن!

    یلدا :: :: 1:24 PM

---------------------------------------


طرف اومده پیش مامان من (به شدت ادعای مشاوره داره!) مثلا مشکلش رو براش حل کنه – با خانواده اش مشکل داره - ...راه حل ر و داشته باشید : خوب تو باید به فکر خانواده ات باشی ...خوب خانواده خیلی مهمه ...وقتی که تو اعصابت خورده رو خانواده هم تاثیر میذاره ، باید هوای اونا رو هم داشته باشی...شما نباید فقط خودتو در نظر بگیری .... خانواده به هر حال خوبی شما رو می خواد ... این مسئله شما به هر حال حل میشه شما بهتره که خانواده ات ............................................
.
.
اُآُآُآُآُآُآُآ............حالم داره به هم می خوره!

    یلدا :: :: 1:22 PM

---------------------------------------


یه عده از دوستای قدیمی ام رو که خیلی خیلی دوستشون داشتم و دارم رو بعد از دو سه سال پبدا کردم ،این روزا به شدت خوشحال هستم ! از وجودشون دارم لذت میبرم .کاش همه آدما مث اینا بودن ، دوس دارم که یه روزی بشه که منم مث اینا بشم ، برسم به اون مرحله از انسانیت و خودسازی که اونا هم تو ش هستم ،بلکه ام بیشتر!...واقعا اینا برای من مثل چشمه آب خنک توی یه کویر لوط بودن ،شاید بهترین موقع برای پیدا کردنشون ، همین روزا بود که من حسابی جا زده بودم !......از اون رفیق های نایاب !....کاش همه آدما اینقد خوب بودن...به نظر من واقعا خوب بودن خیلی راحت تر و بی دردسر تر از بد بودن هست ،چرا بعضی از ما اینقد بد هستیم!؟

    یلدا :: :: 1:19 PM

---------------------------------------

Monday, July 18, 2005



اینم از وبلاگ آقای شجریان!

    یلدا :: :: 1:59 PM

---------------------------------------

Friday, July 15, 2005



امروز رفته بودیم باغ بعد یه آقای مسنی بودند که میگفتند که یه کاره اطلاعات کل استان فارس هست ، یه کاره مهم...بماند که سه تیغه کرده بود و با اون شکم گنده اش تی شرت نارنجی پوشیده بود وزن و بچش به شدت اروپایی لباس پوشیده بودن!.....موقع خداحافظی من رفتم باهاشون دست بدم و تشکر کنم ،یه هو برگشت گفت که ،درسته که من سنم بالا هست ولی خوب من اگه شما رو بوس نکنم امشب خوابم نمیبره!... تا اومدم بفهمم چی به چیه دستم که تو دستش بودو کشید طرف خودش ،آنچنان منو چسبوند به سینه اش و چار تا ماچم کرد!...تازه خودمو کشیدم کنار وگرنه معلوم نبود چه کارای دیگه می خواد بکنه ...و جالبیش این بود که این حرفا و کارارو جلوی زنش و چند نفر دیگه انجام داد!

    یلدا :: :: 4:16 PM

---------------------------------------


دلم بارون میخواد
از اون بارونای آخر آذر
تابستونو دوست ندارم
دلم پاییز میخواد!

    یلدا :: :: 4:10 PM

---------------------------------------


یه وبلاگ خیلی خوشکل که خیلی باهاش حال کردم!

    یلدا :: :: 3:51 PM

---------------------------------------


نازلی عزیز نازنینم هم که دیروز کلی خوشکل شده بود ،رفت................احساس میکنم حسابی توی این شهر تنها شدم ،انگار نازلی همه کِسم بود!........................براش
آرزوی موفقت و شادی دارم،هر جای این زمین که باشه!
نازلی جونم اینو چند دفعه خواستم با خط خودم برات بنویسم ،نشد!
بیا ای خسته خاطر دوست
ای مانند من دل کنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است؟

    یلدا :: :: 3:06 PM

---------------------------------------


این در خونه ما یه جای خیلی باحالیه !..یه جوری هست که میشه از اینجا همه شهرو دید ولی کسی نمیبیندت ، خلوت هم هست ،هواش هم خیلی خوبه!....خلاصه که جوون ها زیاد میان اینجا ، بعضی ها می یان فقط از ماشیناشون پیاده میشن و منظره رو تماشا میکنن و یه هوایی تازه میکنن و میرن...بعضی یا غذا ،ساندویچ ، پیتزا میگیرن میان اینجا وامیستن میخورن...البته اینا خوباشه!...خیلی میان اینجا از تاریکی نسبی اش و خلوتی و دنجی اش سواستفاده میکنن ،کارای بد تر هم میکنن !....گاهی از در خونه که رد میشی ،بوی مطبوع تریاک بدجوری میزنه زیر دماغت...یا گاهی صبح که از در میای بیرون میبینی که ابزار و و سایلاشونو جا گذاشتن!....گاهی یه ماشین واساده ،هر چی توشو نگاه میکنی ،متوجه نمیشی این شئی عجیب غریبی که میبینی ، یه دونه آدمه یا دوتا ، اینجوری به هم گره خوردن؟!.......یه پیکانی هست یه پسر و دختری هستن که خیلی هم سنشون کم نیست - مثلا پسره از سی خیلی بیشتر میزنه - که خیلی هم ساده هستن ولی مث دو تا کفتر عاشق ،حدود ده پونزده روزی میشه که هر روز ظهر میان اینجا ،صندلی های جلو ماشینو میخوابونن و چرت بعد از نهارشونو ، سه چار ساعتی ،این بالا میزنن و بعدم مث بچه های خوب یرشونو میندازن پایین و میرن!..........بعضی هاشون مشروب میخورن و ساز میزنن ....بعضی هاشون صدای ظبط ماشینشونو بلند میکنن و بزن برقص راه میندازن، آنچنان که من که تو خونه میخوام کتابی چیزی بخونم از سر و صداشون نمیتونم تمرکز کنم، گاهی مث بچه های خوب چار تایی نشستن ورق بازی میکنن!...بعضی وقتا ظاهر قضیه نشون میده که یه نفر تو ماشین ولی اگه اتفاقی یه کاری دم در داشته باشی و بیشتر معطل بشی میبینی که طرف داره با یکی دیگه که ظاهرا پایین هست و نمیبینیش ، یه سری صحبت ها و علایم خاص رد و بدل میکنه!.............. خلاصه که اکثر کارای ممنوع و غیر قانونی و تابو رو ما اینجا به صورت آزاد وپخش مستقیم داریم!....................................................خیلی دلم میخواد بدونم ،بعد از اینکه احمدی نژاد اومد بازم این وضع ادامه داره یا نه!

    یلدا :: :: 2:45 PM

---------------------------------------

Wednesday, July 13, 2005



من شمال و جنوب جهان را نمی دانستم
هر کو
پیاله آبی دستم میداد
گمان ساده میبردم که از اولیای باران است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از دوستان بهم میگه ک** خل با مرام!!!

    یلدا :: :: 4:50 AM

---------------------------------------

Tuesday, July 12, 2005



داشتم فکر میکردم که انسان بودن ، مادر بودن ،فرزند بودن ،همکار بودن ، همسایه بودن و و و ....در جاهای مختلف دنیا ، ورژن های مختلفی داره ،تعریف های مختلفی داره ، وظایف مختلفی رو میطلبه و خلاصه که اصلا یکی نیست ...پس نهایتا بهشت و جهنم هم باید برای فرهنگ ها و ملت های مختلف با ورژن های مختلف طراحی شده باشه ، نه؟...وگرنه میشه بی عدالتی خداوند!

    یلدا :: :: 5:12 AM

---------------------------------------


جوجه های نوشی رو ازش جدا کردن ، احتیاج به کمک داره ، از دست کسی اگه کمکی بر میاد ،مطمئن باشه جای دوری نمیره!

    یلدا :: :: 5:10 AM

---------------------------------------


وای یه چیز خیلی باحال :-)))))))))))))))) کلی به خودم خندیدم!.....اول فکر کردم دزد اومده وبلاگم!....این بغل وبلاگ من هیچ لینکی نبود...امروز یه هو متوجه شدم که یه چیزایی اضافه شده!.....نازلی جونم مادر عزیزم!* ممنونم که لینک خودت و مرد مهاجر
رو برام گذاشتی این بغل!
* هر کی ندونه فکر میکنه من چه فنچی هستم که بچه تو هستم!...ولی اگه به عقل باشه من یکی همین جا اعتراف میکنم که تو مامان منی!(اینا رو گفتم که خوشحال شی چون داری میری!(

    یلدا :: :: 4:50 AM

---------------------------------------


این بلاگر باز قاطی کرده !...این جایی رو که برای تایتل یا عنوان بود ، نمیاد ،حالا نمیدونم کلا بلاگس پات عنوان رو حذف کرده یا مال من عنوانش نمیاد!

    یلدا :: :: 4:47 AM

---------------------------------------


یکی از پسر عمه هام هست که خیلی با دخترا میگرده ،یعنی دوستایی که دختر باشن زیاد داره!...درواقع تعداد دوستای دخترش از پسرا بیشترن ، من بهش میگم خاله جان *****!....با این پسر عمه ام خیلی با هم رفیق هستیم ،این سری که با هم رفتیم سفر ،توی راه 5 6 ساعتی با هم حرف میزدیم ....آخرش بهم گفت که :میدونی یکی از خصلتهات که خیلی خوشم میاد ازش اینه که توی دنیای واقعی زندگی میکنی، دنیات واقعی هست برای همین هست که همیشه با همه فرق داری یا گاهی بهت میگن شبیه پسرا هستی چون دخترا همیشه تو هپروتن!
البته من کلا آدم رمانتیکی نیستم ، خیلی هم اهل خیال بافی نیستم (اهل خالی بندی ام!)...ولی از این حرفش خیلی خوشم اومد ،کلی ذوق خودمو کردم!؟!

    یلدا :: :: 4:26 AM

---------------------------------------

Friday, July 08, 2005

تهران

رفتم تهران و برگشتم........چی بگم دیگه؟همین
    یلدا :: :: 2:32 PM

---------------------------------------

Sunday, May 1, 2005

شیراز

Saturday, May 28, 2005

فیلترینگ

خیلی باحاله که سایتِ فیلتر دوهزاروپنج ،فیلتر شده

    یلدا :: :: 1:49 PM

---------------------------------------
نازلی

نازلی جونم ممنون از سوغاتی که از یزد برام آورده بودی ،خیـــــــــــلی توپ بود.
* هنوز از هم جدا نشده بودیم که از دستم افتاد شکست ...ولی چسبوندمش مث روز اولش شد!!؟!

    یلدا :: :: 1:36 PM

---------------------------------------

Friday, May 27, 2005



نمیدونم من از حالت نرمال خارج هستم یا همه؟!....انگار من خیلی دیر رفرش میشم؟!........انگارارزش ها خیلی بی ارزش شدن...یا من خیلی سخت گیرم و مقرراتی؟...یا مغزم دی لی داره؟!...قاطی کردم...شاید چون عصر سرعت و تکنولوژی هست ،آدما اینقد اکتیو شدن؟!.....هفته پیش با اکیپ رفتیم رستوران قلات،توی پابلیک اِریا ،تمام مدت تو بغل هم بودن و لاو میترکوندن ،چند شب بعد تو مهمونی دیدیمشون ،از بغل هم بیرون نمی یومدن...داشتن برای بچه هاشون اسم انتخاب میکردن و...خلاصه...پریروز دیدیمشون ،کاملا نسبت به هم بی تفاوت بودن ،تولدش بود اما نه تنها با اون حرف نمیزد و نمیرقصید ،بلکه دوست پسر جدیدشو هم دعوت کرده بود...بعد دوست پسره رو (یعنی همون دوست پسر سابقش)دیدم که داشت قربون صدقه دوست دختر جدیدش میرفت........شب قبل از تولش یه سر رفتیم پیشش ،داشت مثلا داستان عشق سابقش رو تعریف میکرد..میگفت عاشقش بودم ،هنوزم هستم ،همون بود که اوپنم کرد...............اصلا من دیگه بعد از اینش رو اینقد رفتم تو فکرکه دیگه نشنیدم ...من خودم آدمی هستم که این چیزا برام هرگز ملاک نیست و همیشه سرشون کلی داد و بیداد کردم...همیشه گفتم ،تره هم برای پسری که دختری رو به خاطر یه تیکه*** بخواد یا نخواد، خورد نمیکنم ....ولی این مدلیشو دیگه ندیده بودم...این ها دیگه خیلی باحالن!...یه روز یادم باشه سر فرصت و حوصله حکایت کاملشون رو بنویسم!!!

    یلدا :: :: 3:15 PM

---------------------------------------
گشادی و سادگی و ....

هر چی تلاش میکنم به همِش بکشم ،بشینم دو کلام درس بخونم ،سه صفه ترجمه کنم نمیشه!...چه کتاب درسی بخونم چه دیازپام بخورم!...چه بیست دقیقه یکی ماساژم بده ،چه بیست دقیقه کتا بخونم..........میگم قهوه و چای بخورم ،بشینم بخونم،هنوز لیوان تموم نشده ،خواب هفت تا پادشاهو دیدم.....تکلیف چیه؟

    یلدا :: :: 3:03 PM

---------------------------------------
خوش شانسی

ازوقتی خط تلفن اتاق خودم وصل شده ،پنج روزی یه بارزنگ میخوره!
پ.ن:همون زنگی هم که میخوره،مامانمه که میخواد ببینه من خوابم یا بیدار!!

    یلدا :: :: 2:44 PM

---------------------------------------
ای دل دیگه بال و پر نداری...

این دل پدر سوخته ما انگار داره بالاخره یه تکونایی به خودش میده...شایدم از بس این مدت آدمای جفت و لاو و تاچ و از این چیزای بی ناموسی دیده ،بی جنبه عقده ای شده و میخواد کم نیاره!!!...ولی نه....بچه ام می شناسمش ،این قدا ندید بدید نیست!.....فقط یکم بد عادتِ...به بعضی چیزا عادتش ندادن!؟!

    یلدا :: :: 2:12 PM

---------------------------------------

Saturday, May 21, 2005

مسنجر

یاهو مسنجر طی یک عملیات انتحاری ،حال منو گرفت!...همه آف لاین هام پرید!....اگه چیز مهمی توش بود پلز از نو بنویسید!
    یلدا :: :: 3:10 AM

---------------------------------------
...

مهار میکنم انگشتانم را که قیژمال میرود برای لپهایت
قربتآ الی الله.

    یلدا :: :: 3:07 AM

---------------------------------------

Tuesday, May 17, 2005

گزارش روزانه

1 - اینجا وبلاگ شخصی من هست.من از هیچ فرقه و مذهبی پیروی نمیکنم . هر چی هم عشقم کشید اینجا مینویسم
2- خدا خواسته برای مامانم ،از وقتی که کامپیوتر اومده پایین ،امروز اولین باری بود که من پشتش نشستم..............دهن منو سرویس کرد ،از بس دورو برم پلکید.....اینجوری واقعا نمیشه هیچ کاری کرد!....حتی تمرکز نداشتم یه مطلب الکی بخونم!
3- بدون پویان و غزل ،این روزام جهنم بود!
4- خیلی حال میده که همه خودشونو میکشن و لباس شب میپوشن و با هزار چسان و فسان ،راه میافتن میان تولد...بعد من دو دقیقه مونده به تولد ،اسپرت ترین و در عین حال راحت ترین لباسمو میپوشم و میرم و از همه بیشتر حال میکنم!
5-من واقعا یک انسان دموکرات هستم و دارم دموکرات تر هم میشم!از خودم خیلی راضی هستم!
6-بابا یهو اومده خونه میگه پراید صفر خریدم ، ازش استفاده نکنید میخوام عوضش کنم ،پژو بخرم....موضوع یکم بو داره...بابا یا یه گنج پیدا کرده یا از قبل داشته رو نمیکرده!
7-پنج شنبه صب یادم باشه برم متنایی رو که دادم مترجم ،ترجمه کنه ،بگیرم و 20 هزار تومن ناقابل تقدیم کنم!
8- نمیدونم چرا دارم به آدمایی که اینقد بدم میاد ازشون اینقد لطف میکنم؟...همچنین نمیدونم کی قراره من آدم بشم!
9-از داداشم ،نامرد تر من رو این کره خاکی ندیدم......اصلا به تخمم...ندارم...به تخم دونام!
10-در طی چند ساعت آینده ،من باید نقش منیژه خانم رو بازی کنم....تولدش مال یکی دیگه ست ،کادوهاشو یکی دیگه میگیره،حالشو یکی دیگه میکنه....حمالیش مالِ منه!
11-خر باش
که این جماعت از فرط خری
هر کو،نه خر است
کافرش میخوانند!

    یلدا :: :: 12:58 PM

---------------------------------------


میگه امروز یه اتفاقی برام افتاده ،ذوق مرگ شدم !دارم از خوشحالی میمیرم!
فکر کردم چی شده...میگم خوب حالا چی شده؟
میگه برای اولین بار از نزدیک جنده رسمی دیدم؟!؟ همیشه دوس داشتم ببینم چه جورین!
میگم خوب چه طوری بودن؟
میگه که دو تا بودن ،یکیشون رئیسشون بود ،میگفت من همیشه چند تا تو دست و بالم هست ...برگشتم نگاش کردم ، خیلی دوست داشتم ببینم این جور آدما چه جوری هستن،کلی خوشحال بودم که دیدم...خیلی راحت راجع به دادن صحبت میکرد ،حالم به هم میخورد.............به بغل دستیش اشاره میکردمیگفت اینم یکیشونه.............................................نمیدونستم دلم براش بسوزه یا ازش بدم بیاد؟

    یلدا :: :: 12:43 PM

---------------------------------------


این خانم محترم ،امروز خودشو با من اشتباه گرفته بود!؟
ای نازلی خانم ،بدان و آگاه باش:
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف / ای مگس!

    یلدا :: :: 12:31 PM

---------------------------------------
تلپاتی

ده دفعه از روی این وبلاگ خوندم......چشمام پر از اشک شد...دلم گرفت ،تنگ شد.........خیلی جالب ِ که دقیقا زمانی که داری فکر میکنی که، پیشنهاد درست کردن وبلاگ رو به یه نفر بدی ،برات ایمیل میزنه که بالاخره راش انداختم..میدونی یعنی چی؟

    یلدا :: :: 12:20 PM

---------------------------------------


الاغم و فروختم / کامفولوتر خریدم / کامفولوتر خراب شد / به جاش یه بیل خریدم.....
.
.
اینم حکایت این روزای منه !...دسته بیل بیشتر از کامفولوتر کاربرد داره!....کامی رو برداشتن بردن گذاشتن (چه جالب سه تا فعل پشت سر هم ؟ توی زبانای دیگه هم این اتفاق میافته ؟ سه تا فعل پشت سر هم این همه معنی رو برسونه؟)..خلاصه گذاشتن گوشه سالن ، که آقا روزی نیم ساعت اتوکد کار کنه !...ظلم نیست خداوکیلی؟...تازه چی ؟ اون ور دو نفر بلند بلند با هم حرف میزنن ،یکی داره پای تلفن هوار میکشه ،یکی هم با صدای بلند اخبار گوش میده؟!....شما قاضی ،اگه این کامپیوتره تو اتاق من بود ،خود داداشم هم بیشتر میتونست ازش استفاده کنه!نه؟

    یلدا :: :: 2:55 AM

---------------------------------------
شب نگاشت های یک مرد مهاجر

باورم نمیشه!؟..........هیچی نمیگم خودتون برید بخونید..................شب نگاشت های یک مرد مهاجر......من عاشقشم!

    یلدا :: :: 2:23 AM

---------------------------------------

Thursday, May 12, 2005

به من!

کسی که به ما نریده بود
کلاغ ِ کون دریده بود!

    یلدا :: :: 3:17 AM

---------------------------------------

Tuesday, May 10, 2005

world war III

جنگ جنگ تا رفع فتنه از دشمن!؟!!
این یک اعلان جنگ رسمی ست.......... بچرخ تا بچرخیم...هی شل گرفتم ، بازپر رو شدی!...پرچم جنگ چه رنگیه؟قرمز؟...برم یکی بخرم بزنم بالا پنجره اتاقم ، تا ته شیراز همه ببیننش !...اگه میتونستم بخدا اگه میتونستم میومدم میکشتمت ،جفتمونو راحت میکردم!...بمیری یه درد دارم ولی تا زنده ای من یک میلیارد تا درد دارم!....کاش حداقل من میمردم ،تازه اونوقت به جای دو تا ،همه راحت میشدن!

    یلدا :: :: 1:17 PM

---------------------------------------
گزارش روزانه

- علی رضا عصارم خوشش اومده از خودشا ، هر سال پا میشه میاد شیراز!...من دلم شجریان میخواد ، اون چرا دیگه نمیاد!؟
- 21 گرم رو دیدم.خوب بود ، ولی عالی و خارق العاده نبود...موضوعش خیلی آنچنانی نبود ،تدوینش جالب بود که سکانسای فیلم پشت سر هم به روال عادی همیشه نبود ، اونم فهمیدنشون سخت نبود ،فقط باید صبر میکردی نوبتشون برسه ف تا آخرای فیلم که بالاخره آقاهه به اون خانم که شوهرش مرده میگه که....
- پویان میگه ، من بهت حق میدم!
- امروز رفتم عینک خریدم ،کلی عینکه باحال هم قیافه ام میشه مث بچه مثبت ها هم تا حالا عینک فریم کائو چوئی نداشتم!
- جزوه ، جزوه و بازم جزوه
- دلم گواهینامه میخواد!
- یکی نیست به آدم بگه چرا دیگه ورزش نمیکنی؟!
- آبرنگ رو گذاشتم کنار ، خودمو چسبوندم به رنگ روغن....این تکنیک بسیار جذاب و دلچسب است
- مشکل پیدا کردم!؟...داداشم میخواد تز کار کنه ، میخواد کامپیوترو برای یه مدت برداره ببره ،هر چی میگم بابا من با این کامی هزار تا کار دارم ، هر چی براشون توضیح میدم که به جای اینکه اینو ببرین طبقه پایین ،داداش بیاد بالا کار کنه ، به خرجشون نمیره...فقط عادت کردن از داداشم طرفداری کنن ،حالا دیگه مهم نیست که کار تو چقد گیره این چند تا تکه دستگاست....اگه اینم ازم بگیرن که من از غصه دق میکنم...همین الآن که دارم مینویسم ،بغضم گرفته،اگه ببرنش چی میشه!؟
- این روزا حسابی بهاری شدم ، خوشم میاد!...لاک سبز ، صندل سبز ، روسری سبز ، کیف سبز....
- چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!؟

    یلدا :: :: 12:45 PM

---------------------------------------
فروغ

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
فروغ نازنینم خدا خودت و پدر مادرت و خوار مادرتو بیامرزه که یه وقتای یه چیزایی گفتی ، از کلام ِ نور قشنگتر!

    یلدا :: :: 12:28 PM

---------------------------------------
شیرزارمحمد آقایی

ساقی ای ساقی خوب
جان من یک دو سه گیلاس دگر
شب هم از نیمه گذشت
منتظر نیست کسی
آنقدر پر کم از این تلخ
که ندانم دیگربه که می اندیشم
به چه روز افتادم
به کجا خواهم رفت
ساقی ای ساقی خوب
جان من یک دو سه گیلاس دگر.

    یلدا :: :: 12:24 PM

---------------------------------------
شیرزارمحمد آقایی


    یلدا :: :: 12:24 PM

---------------------------------------

Saturday, May 07, 2005

من از این ساعت هم کمترم!

در دنیا هیچ چیز کاملا خطایی وجود ندارد . حتا یک ساعت از کار افتاده هم میتواند دوبار در روز وقت دقیق را نشان دهد

    یلدا :: :: 3:00 PM

---------------------------------------
عشق

برای رنج نکشیدن ، عشق نورزیدن لازم است.

    یلدا :: :: 2:51 PM

---------------------------------------

Friday, May 06, 2005

غربت

غربت

در دور افتادگي غربت خويش
مي نشينم و
چهره در نم ابري كبود مي شويم:

بر جوانه هاي شبنمش
- شاخه -
تصوير بس خاطره هاست . . .
احمد جواهریان
الهی من قربون احمد جواهریان برم که دلم براش یه ذره شده !...تنها کسی که میشه اسم واقعی دوست روش گذاشت...کسی که ناجی من در سخت ترین لحظاتی که تا به حال در زندگی داشتم بوده...کسی که زیباترین حرف های گفتنی رو به من گفت....بدون اغراق بگم انسان ترین انسانی که من هرگز به عمرم دیدم!....نازنین ، در سن 50- 60 سالگی بعد از این همه.....رفته آمریکا ، در سخت ترین دانشگاه تورنتو ، امتحان داده و سینما قبول شده و سال دیگه فارغ التحصیل میشه!....وحالا من فقط دلم میخواد هر چی زودتر ببینمش ، همین!

    یلدا :: :: 2:33 PM

---------------------------------------
توهم مرد سالاری

دیگه حالم داره از این مرد سالاری ِ تخمی تخیلی به هم میخوره .... فکر کردن خیلی زحمت میکشن...این مردای ضعیف ، بدون زن همشون میمیرن ، یه روزم نمیتونن زندگی کنن . هر وقت تونستن دست از این مرد سالاری مزخرفشون بردارن و یه روز مث آدم زندگی کنن اونوقت آدم شدن!ولی اگه مرد سالاری رو از این مردای مزخرف ایران عزیزمون بگیریم از یه پشه هم کمتر میشن!....اگه این مرد سالاری رو ازتون بگیرن حتی عاشق هم نمیتونید بشین! ...... ولی به این مردا خیلی کمتر میشه خرده گرفت نسبت به اون زنای ِ آشغالی - حیف اسم زن که رو این آدما بزارن! -که زیر بار این زلت (درست نوشتم؟)و خواری میرن و تن به همه چی میدن !..خاک بر سرتون....حیف اسم آدم که روی شما دودسته موجود بذارن !....خیار صد شرف داره به شما ها!.....................................الآن از اون موقع هایی هست که من دلم میخواست زل بزنم تو چشم این آدما بگم **** ـَم تو دهنت!!!

    یلدا :: :: 2:18 PM

---------------------------------------
آفلاین

شنیدم آفلاین های یاهو مسنجر هر هفت ساعت یکبار پاک میشه!خیلی بده که!....حقیقت داره؟

    یلدا :: :: 2:16 PM

---------------------------------------

Thursday, May 05, 2005

لینک


    یلدا :: :: 2:49 PM

---------------------------------------
برای نازلی عزیزم

بخدا فرار نکردم ..پاش وایسادم تا آخرین نفسم !....جنگیدم ، تحقیر شدم ، کوچیک شدم ، محکوم شدم ، مصلوب شدم ...هر بدبختی رو که تو فکرش میتونی بکنی و یا حتی نمیتونی فکرش رو بکنی من کشیدم !...حتی الآ ن وقتی فکر میکنم که چه کارایی کردم و چه اتفاقایی برام افتاد ، تنها وتنها از فکرش وحشت میکنم.........من هیچ وقت صورت مسئله رو پاک نکردم ، بلکه تا اونجا که میتونستم باهاش سر و کله زدم ...ولی دیگه نمیتونم ! یعنی اینقدر من با این مسئله کلنجار رفتم و از هر راهی که بلد بودم و یا هر کس دیگه ای که بلد بود، وارد شدم که دیگه تمام توانم رو از دست دادم!...شاید توان من کم بود ، شاید تحمل و صبر من کم بود - که کم هم نبود - ولی به هر حال تموم شده . تحمل من تموم شده و من تاوانش رو هم دادم ، نه تنها همون موقع که درگیر مسئله بودم ،تاوان پس دادم ، بلکه هنوز هم و تا آینده هم من تاوان این مسئله رو پس خواهم داد ، اینو مطمئن هستم....و برای من که با نیت پاک و دل صاف جلو رفته بودم خیلی خیلی تاوان سنگینی بود و هست و خواهد بود ولی به هر حال من بازم میگم خداراشکر!..............ولی...ولی دیگه نمیتونم ! من باید زندگی کنم یا نه؟...من بخدا دیگه نمیتونم!...... باور میکنی؟

    یلدا :: :: 2:35 PM

---------------------------------------

Wednesday, May 04, 2005

داروی فراموشی!

چقد حال من میتونه بد باشه که کلاس نقاشی هم نتونم برم؟....وقتی هم که میرم یه روز در میون برم....آخرشم که رفتم برگ گل شمعدونی رو مثل هندونه بکشم؟!.....چقد حال من میتونه بد باشه که حوصله استخر رفتن هم نداشته باشم؟....چقد این حال باید بد باشه که حوصله فیلم دیدن هم نداشته باشم؟...چقد این حال باید بد باشه که .................................کسی نمیدونه این حالِ خراب پریشون چه طوری درست میشه؟...کسی داروی فراموشی سراغ نداره؟.....من دیگه ظرفیت ندارم . تحمل ندارم . اعصاب ندارم .حوصله ندارم . صبر ندارم...............من میخوام همه چیزو فراموش کنم ولی نمیتونم!

    یلدا :: :: 1:27 PM

---------------------------------------

Tuesday, May 03, 2005

خودم میدونم من مقصرم!

هیچ وقت مقصر اونی که کمتر میفهمه نیست . تو این ماجرا هم تو مقصری !

    یلدا :: :: 2:03 PM

---------------------------------------
سعدی شیرین سخنِ پارسی

هر چی من میگم از سعدی خوشم نمیاد هی بشینید تا صب برای من دلیل بیارید ، شاهکار
ِ آقا رو داشته باشید:

مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه
مرد بی مروت زن است و عابد با طمع راهزن
زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشاه
ز بیگانگان چشم زن کور باد چو بیرون شد از خانه در گور باد!

    یلدا :: :: 2:02 PM

---------------------------------------
درست مثل من



- « تمام مردم جهان عطیه روحانی ای دارند . اما برخی با عطیه ای پیش رفته تر زاییده می شوند ، و دیگران برای رشد دادن ان باید مبارزه کنند.
اشخاصی که با این عطیه به دنیا می آیند ، لاله های گوش کوچکی دارند که به سرشان چسبیده است . »

    یلدا :: :: 2:01 PM

---------------------------------------
جاوید فروغ فرخزاد

من به مردی وفا نمودم و او
پشت پا زد به عشق و امیدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم

دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد؟
اگر از شهد آتشین لب من
جرعه ای نوش کرد و شد سرمست
حسرتم نیست زانکه این لب را
بوسه های نداده بسیار است

باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
قصه های نهفته ای دارم

باز هم میتوان به گیسویم
چنگی از روی عشق ومستی زد
باز هم میتوان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد

باز هم میدود به دنبالم
دیدگانی پر از امید و نیاز
باز هم با هزار خواهش گنگ
میدهندم بسوی خویش آواز

باز هم دارم آنچه را که شبی
ریختم چون شراب در کامش
دارم آن سینه را که او میگفت
تکیه گاهیست بهر آرامش

زانچه دادم به او سراغم نیست
حسرت و اضطراب و ماتم نیست
غیر از آن دل که پر نشد جایش
بخدا چیز دیگرم کم نیست

کو دلم ، کو دلی که برد و نداد
غارتم کرده ،داد می خواهم
دل خونین مرا چه کار آید
دلی آزاد و شاد میخواهم

دگرم آرزوی عشقی نیست
بیدلان را چه آرزو باشد
دل اگر برد باز مینالید
که هنوزم نظر باو باشد

او که از من برید و ترکم کرد
پس چرا پس نداد آن دل را
وای بر من که مفت بخشیدم
دل آشفته حال غافل را .

    یلدا :: :: 1:59 PM

---------------------------------------

Sunday, May 01, 2005

زنگی سیزیفی

مردم از بس روزمرگی اینجا نوشتم...چی بنویسم ؟...چه توقع هایی از یه آدم روانی میره..چیزی ندارم بنویسم.....و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را؟!
ولی من یک دوره کاملا جدید و تخمی رو دارم تجربه میکنم اصلا هم تکراری نسیت...فقط ...فقط روانی شدم
همین!این که چیزی نیست.احتمال میدم اگه همینجوری پیش بره زنجیری هم بشم!

    یلدا :: :: 2:30 PM

---------------------------------------
مردم،کشته شدم

امروز از اسب سواری خودمو کشتم!سرویس کردم خودمو!.....اسب یعنی آریا !...خوب که دوستای اسب سوارمون اینجا رو نمیخونن ، آخه امروز یه کل ِ حسابی سر قشنگ ترین اسب باشگاه داشتیم ، جالب اینجاست که هر کی اسب خودشو میگفت ، ولی حقیقت اینه که هر کی اسب منو میبینه از خوشکلیش تعریف میکنه!...ماشالا بچه او تو زیبایی به مادرش رفته با این تفاوت که مادرش زیبایی سیرت داره ،پسرم زیبایی صورت...خلاصه تو این هوای بی نهایت توپ شیراز با اون نم نم قشنگ بارون ، اسب سواری وسط کوه و جنگل اینقد خوب بود ، دل همه بسوزه!!

    یلدا :: :: 2:21 PM

---------------------------------------
هیچی

کار احمقانه ی واقعا احمقانه هم انجام دادم!
هیچی ، هیچی نشد ، هیچ نتیجه ای نگرفتم ، هیچی معلوم نشد ، هیچ سودی نداشت ،هیچ و پوچ ، هیچی به هیچی !

    یلدا :: :: 2:17 PM

---------------------------------------

Friday, April 29, 2005

sayyadi

Friday, April 29, 2005

سوغات در برابر هدیه!

نازلی جون ِ نازنینم امروز کلی هدیه تولد بهم داد! تا حالا یک نفر خودش تک و تنها این همه هدیه یه جا بهم نداده بود.اونم چه هدیه های قشنگ قشنگی! ....کلی ذوق مرگ شدم!....البته توی این حال و هوای تخمی من ،دیدن نازلی جون وخندیدن و وقت گذروندن باهاش ،خودش کلی هدیه ست !....نازلی مهربونم از بابات همه چیز ممنون.

    یلدا :: :: 1:03 PM

---------------------------------------
نیازمندیها

somebody who gave a dare
somebody more like myself!

    یلدا :: :: 1:00 PM

---------------------------------------
یلدابازی

مدت هاست که دست به کارای احمقانه نزدم!یا عاقل شدم که بعید میدونم ، یا منزوی شدم و پا نمیده ، که این یکی احتمالش بیشتره!..با اینکه کارِ خیلی مزخرفی میخوام بکنم ولی اصلا دلهره و استرس ندارم ، آخه از بس از این کارای احمقانه تو زندگیم کردم ، زشتی ماجرا - چی میگن! - تو چشمم نمیاد!..از قدیم هم که گفتن همه چی بار اولش سخته!...خلاصه که برام دعا کنید ، اگه برای کاری که دارم میرم ، بشه ، یک عمر راحتم ، ولی اگه نشه خیلی گه تو گه میشه!...وای نه نمیتونم تصور کنم که نمیشه ، ایمان دارم که همون چیزی که توی تصور من هست اتفاق میفته ..ولی ایمان من هیچ مبنایی در واقعیت نداره !فقط دلم میگه که میشه!...یا حق ، یا یلدا!

    یلدا :: :: 12:41 PM

---------------------------------------

Thursday, April 28, 2005

من

دلم برای خودم خیلی تنگ شده!
همین.

    یلدا :: :: 1:59 PM

---------------------------------------


یه مطلب خیلی جالب در وبلاگ ِ شبنم فکر

    یلدا :: :: 1:48 PM

---------------------------------------

Wednesday, April 27, 2005

میمون بی مغز

یه وبلاگ پیدا کردم ، خدا!
خیلی سال ِ که من وبلاگ میخونم ، از وقتی که وبلاگ های فارسی زبون 50 - 60 تا بیشتر نبودن تا حالا ....فکر میکنم تا حالا هیچ وبلاگی نخونده بودم که اینقد مطلباش و طرز نوشتنش بهم حال بده!

    یلدا :: :: 1:31 PM

---------------------------------------
من

روانی ام . دیوونه شدم . قاطی کردم . دیگه تحمل ندارم . دهنم سرویس شد . مردم .دیگه نمیتونم . حالم بهم میخوره . ظرفیت ندارم . صبرم سر اومد . بیچاره شدم . ...گاهیده شدم................زندگی ، دست از سر من یکی بردار ، مخلصتم هستم!

    یلدا :: :: 1:25 PM

---------------------------------------

Tuesday, April 26, 2005

حال منِ بی تو!

غم هم اگر ترکم کند
تنهای تنها میشوم!

    یلدا :: :: 2:58 PM

---------------------------------------
!

There are two things to aim at in life;
first to get what you want
and after that ,to enjoy it.

    یلدا :: :: 2:54 PM

---------------------------------------
کمک

چشمام بازم ضعیف شده و من بشدت دارم از این موضوع غصه میخورم :-((((
تا اونجایی که من میدونم ،توی نور کم کتاب خوندن ،چشم رو اذیت میکنه .من که اینقد وضعم خرابه که توی نور کم اصلا نمیبینم . برای کتاب خوندن سه تا مهتابی اتاقم رو روشن میکنم (البته این نورا مخفی هستن ! ) دیگه ... میگن هویج خوب هست ! تمام هویج هایی رو که برای آریا جونم کنار گذاشته بودم هم که خودم خوردم ،پس این یکی هم بی فایده ست....شنیدم که جل*ی هم لاغر میشن و چشماشون ضعیف میشه ولی خوب اینم شامل من نمیشه ،تازه من چاقم شدم!..دیگه چی ؟ دیگه چی چشم رو ضعیف میکنه؟...آها گریه!...گریه.....گریه هم درد منو دیگه دوا نمیکنه!..کو اون سیلاب های اشکی که از چشم من میرفت!....کجا من مث قبل گریه میکنم!..نه این دلیلش نیست...این زندگی نازنین همونطور که خوب گریه کردن رو به من یاد داد ،حالا هم داره گریه نکردن رو به من یاد میده!....دیگه چی؟...من واقعا باورم نمیشه که چشمم ضعیف شده باشه!؟...کمک!

    یلدا :: :: 2:44 PM

---------------------------------------
زشته ِ نه؟

گاهی دلم میخواد که اینجا خالی بندی کنم یا لاف بزنم یا برای قشنگی مطلب هایی که حقیقت نداره از خودم در بیارم بنویسم ولی حیف که نمیشه ، آخه چند تا از دوست و فامیل آشنا که حسابی منو میشناسن ، اینجا رو میخونن!هر چند که کامنت نمیزارن ولی خوب زشته!

    یلدا :: :: 2:34 PM

---------------------------------------
آباد علی

شیراز چند سالی هست که یه امام زاده پیدا شده به اسم امامزاده آبادِعلی !...آخر خیابونِ چمران ،توی اون کوچه باغی های باحال ،حدود 15 سال پیش که من خیلی بچه تر از الآن بودم ، ما رفتیم زردآلو دزدی!...یه مدت بعد فهمیدیم که همونجا یه امام زاده هم هست که خیلی مراد میده ...اونجا رو دیده بودم ، یه درخت بود که پارچه های رنگ رنگی بهش گره زده بودن و یه کوه پر از صخره و....همین!...مامان من که اصلا به این چیزا که هیچی به گنده تر از ایناشم اعتقاد نداره ، یه سال با همکاراش میرن اونجا ، همه با پارچه و عروسک و هر چی که دم دستشون اومده بود ،نذرشون رو درست کرده بودن ،مثلا اونی که ماشین میخواست یه چیزی شبیه ماشین درست کرده بود ، یا اونی که بچه میخواست عروسک درست کرده بود و ....به مامان من هم که از دنیا بی خبر بوده میگن که تو هم بیا یه نذری بکن ، اونم با سنگ یه مشت چیز میسازه و مدت خیلی کوتاهی نمیگذره که نذرش ادا میشه ...سال دیگه همکاراش میگن که تو اولین نفری هستی که نذرت ادا شده و باید آش و حلوا و از این صحبتا درست کنی..خلاصه نشون به همون نشون مامان من حدود 15 سالی میشه که هر سال ، آش و حلوا میده !....البته این سالا تغییر و تحول هم کم نبود ! مثلا اون درخت رو که خیلی خوشکل بود کندن و بعد مد شد که باید از بین دو تا از صخره های اونجا که افتاده بود روی هم و یه سوراخ درست کرده بود ،رد شی تا نذرت ادا بشه و بعد از یه مدت یه چاله اب پیدا شد که ملت مث آب زمزم میریختن سرش و برای مریض آب میبردن که اونم بعد معلوم شد ،هر دوشنبه یکی از این محلی یا میاد آب میریزه توش!(آخه آباد علی فقط هفت تا سه شنبه بعد از عید در کارخونه اش بازه ،بعد از اون اگه کسی بره جواب نمیده!)...دیگه کم کم سوادش بالا رفت ولازم نبود که براش با چوب و پارچه چیز درست کنن ، با ماژیک هم که رو سنگ بنویسن ،جواب میده....در طول این سالها ، آباد علی به خصوص ،در مسایل عشقی متخصص شده و سرعتش در ادا کردن نذر های سکسی ،عشقی خیلی بالا رفته؟!....حالا چیز جالب برای من اینه که ،چرا این آبادِعلی اینقدر همه طرفداراش زن هستن؟...کلا دلم میخواد بدونم چرا نذر و نیاز و سفره و دعا و فال و رمل و اصطرلاب اینقد که بین زنا رواج داره ،بین مردا نداره؟

    یلدا :: :: 2:17 PM

---------------------------------------
خود بزرگ بینی

خوشم میاد ازم اینقد تعریف میکنن ...هیچ وقت تو زندگیم اینقد موردلطف و توجه اطرافیان قرار نگرفته بودم!...حسابی توی این هفته گذشته ، خر کیف شدم از بس ازم تعریف کردن!....باورم شده که خیلی خوش هیکل هستم و بدنم مث مار هست و هیچی استخون تو تنم نیست و فنرخوردم وخیلی قشنگ میرقصم !...تازه قالی کرمونی هم شدم !...این یکی رو خیلی دوس داشتم : یلدا مث آمریکایی های لاتین هست!(قابل توجه که جمعی فرنگ رفته و متخصص در این مورد اظهار نظر کردن!)..وای سیاهای آمریکای لاتین خیلی دوس میدارم!....از این یکی اصلا خوشم نیومد:همیشه به ؟؟؟ میگفتم آخه یلدا چی داره که اینقد سرش جنگ و دعواست؟!حالا میفهمم که چی دیده بودن که سر تو خودشونو میکشتن ...خلاصه که کلی از خودم خوشم اومده که توی اون جمع و باز اون یکی جمع دیگه که کلی توش دختر بود و کلی هم توش پسر بود ،پسرا همش از من تعریف کردن و دخترا که همشون از من بدشون میومد و کلی ادعا داشتن ( در حد تاپ ترین دختر دانشگاه آزاد واز این چس کلاسا)حسابی حالشون گرفته شد!...و من فعلا برای خودم خوشم!

    یلدا :: :: 1:59 PM

---------------------------------------

Sunday, April 24, 2005

چال

چند روزی یکی از دوستام مهمونم هست ! حسابی هم مریض هست و من دارم تمرین ِ پرستاری میکنم !...عمل زیبایی کرده و روی گونه هاش چال گذاشته ... خداراشکر که من خدادادی یک جفتش رو دارم وگرنه شاید منم مث ِ این دوست ِ خل و چلم از شدت علاقه به چال روی گونه ، عمل کرده بودم و حالا مث ِ این دوست مشنگم پشیمون بودم!...دو سه دفه هم عمل دماغ کرده و قصد داره ابروهاش رو هم بکشه !..داداشم بهش میگه چند سال دیگه میشی مث مایکل جکسون ، همه جات پلاستیکی میشه!....این دختر با این جثه ریزه میزه اش که نصف من هست ، عجب جونی داره!...اولین بار که از اسب خوردم زمین و همه فکر کردن من مردم .. بعد ازچند دقیقه که معلوم شد من زنده هستم و همه پریدن طرفم که ببینن چند جام شکسته ... من بلند شدم ایستادم ، اولش سرم یکم گیج رفت ، بعد تازه فهمیدم که مانتو سواریم کاملا پاره شده ، داداشم رابین هود شد و لباسش و درآورد و من پوشیدم ، بعد خاک سر و صورتم رو تا اونجا که میشد پاک کردم ... بعد گفتم یه اسب بدین من سوار شم ، میخوام برگردم اصطبل دنبال اسبم!!...مربی ام که سی چل سا لی میشه سواری میکنه و آموزش میده ،چشماش گرد شده بود و میگفت ، توی تمام این سالا تو تنها دختری هستی که من دیدم بعد از زمین خوردن از اسب بازم میخوای سوار شی ، داداشم که فکر میکرد من چند جام شکسته ولی چون الآن گرم هستم نمیفهمم ، به من لقب دیوونه ترین زن عالم رو داد!...اون روزا من فکر میکردم من خیلی پوستم کلفته و کلی احساسات قهرمان بودن و تک بودن و قوی بودن بهم دست میداد، ولی این روزا که با این دوستم به مطب این دکتره میرم که همه جای آدم رو یه شکل دیگه میکنم ، آدمهای خیلی سگ جون تر از خودم زیاد میبینم!

    یلدا :: :: 1:30 PM

---------------------------------------
مجردها

بعد از مدتها رفتم سینما .. من که هر فیلمی رو دو سه بار میدیدم (چون با اکیپ های مختلف میرفتم سینما گاهی یه فیلم رو چند بار میدیدم!)امروز بعد از مدتها سینما رفتم...فیلم مجردها با محمدرضا فروتن و اون دختر گوگولیه که اسمش تو ذهنم نیست الآن !...فیلم خوبی بود به خصوص بعضی تیکه هاش رو خیلی دوس داشتم...ببینید بد نیست!

    یلدا :: :: 1:22 PM

---------------------------------------

Saturday, April 23, 2005

بابا طاهر

دلم تنگه نتونم صبر کردن
زدلتنگی بوم راضی به مردن!

    یلدا :: :: 3:17 PM

---------------------------------------
I know that you dont know!

درست ِ که من خیلی خیلی شما رو دوست دارم و به خاطر شما خیلی کارا کردم ولی این دلیل نمیشه که من دست از عقاید و باورهام بکشم ! درست که من خیلی خیلی به شما احترام می زارم و محبت میکنم ولی این مانع ازاین نمیشه که من ارزش هام رو کنار بزارم ، از آزادیم بگذرم وچارچوبام رو بشکنم!.
.
.
میدونم که اصلا نمیفهم یمن چی میگم!
:-(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
    یلدا :: :: 2:32 PM

---------------------------------------
penis!

اینقد دلم میخواست یه **** داشتم ، وقتی که خیلی عصبانی میشدم از دستش و با حرفاش اعصابمو خورد میکرد ، اون موقعی که از کوره در میرم و فقط دارم داد و بیداد میکنم و خوار مادر همه رو وصلت میدم ... همون موقع ها اینقد دلم میخواد بگم : **** ـ َم تو دهنت !؟!!

    یلدا :: :: 2:16 PM

---------------------------------------

Friday, April 22, 2005

besides!

I hate me... I HATE ME , I HATE YOU ..... I HATE ME !!!

1- احتمال ، احتمال ِ دیگه ..چون احتمال ِ ممکنه به وقوع نپیوندد!
2-یه مدت که حتما نباید یه مدت زمان ِ طولانی باشه ، میشه یه مدت چند روزه باشه!
3- سلام!
4-حالم هنوزم خوب نیست ولی ننوشتن کمکی به بهتر شدنش نمیکنه ( اگه بدترش نکنه! )
5-بالاخره منم باید هر از گاهی فیگور بگیرم ، کلاس بزارم بگم وبلاگم رو گذاشتم کنار ،عرصه رو دادم دست جوون ترها!!!
6- شدمdown to the earth مــردم از بس
7-You know what?I still hate you & me ,myself!
8-حال همه ما خوب است
اما تو باور مکن!
9- بالاخره منم یه دانشجوی واقعی شدم ( آخه آدم بعد از هشت ترم مشروط نشه که دانشجو نیست)
10 - من به آنان گفتم
سنگ ارایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز
زیوری نیست به اندام کلنگ
پی گوهر باشید
11- I hate you
12- T hate me
13- I hate you
14 - I hate me
15- I hate...
16- I ...
.
.
.
98289837465293701 - I hate everyboye ,everything!

    یلدا :: :: 2:23 PM

---------------------------------------

Tuesday, April 19, 2005

Hate

I hate..I hate you..I hate you ..I hate you..I hate you..I hate you......................................I HATE YOU.


احتمالا من تا یه مدت دیگه اینجا چیزی نمینویسم
خداحافظ همگی!

    یلدا :: :: 1:12 PM

---------------------------------------

Monday, April 18, 2005

ارشاد

- دربون دم در : خانم کارت دانشجویی ات
- من : از صب تا حالا ده دور از این در رفتم و اومدم مورد نداشتم ،حالا یه دفه یادتون اومده؟
- یه دربون ِ دیگه : آخه الآن چشمو گرفتی!
- من : میشه لطفآ چشمتونو درویش کنید
- دربون اولی : خانم ،بنده دارم حقوق میگیرم که به شما ها نگاه کنم!!
- من : خوب ازشغلتون راضی هستین؟
- دربون اولی : خدارارشکر ، هم فال ِ هم تماشا!؟!!

    یلدا :: :: 2:58 PM

---------------------------------------
تو!

آن زمان
که عکس تو بر آینه دلم نقش بست
شکست
اینک هزار تکه آینه و
هزار عکس تو!

    یلدا :: :: 2:50 PM

---------------------------------------


وبلاگ هر ننه قمری که بگی بالا میاد جز مالِ خودم که گلاب به روتون ببینم چه تری زدم توش!؟

    یلدا :: :: 2:41 PM

---------------------------------------
13 going on 30

من همش میترسم مث فیلم ترتین گواینگ آن ترتی بشم !...چی کار کنم؟!

    یلدا :: :: 2:34 PM

---------------------------------------
آرمین

اینقد داداشم هر روز که از مدرسه یا فوتبال که بر میگشت ،ازش تعریف میکرد ، و آرمین آرمین میکرد که من کم کم عاشقش شدم ، همه فکر وخیالم شبانه روز شده بود اون ، اسمشو توی همه دفتر کتابام ، کنار اسم خودم مینوشتم ، گاهی هم یه قلب میکشیدم و اولِ اسم خودم و خودشو مینوشتم توش ، ولی زود کاغذ رو پاره میکردم و دور میریختم ! از من سه چار سالی بزرگتر بود ، یه دفه از دور دیده بودمش ولی چون اون موقع ها هیچ توجهی بهش نداشتم ،دقت نکرده بودم ، از سایه هایی که از اون تو ذهنم مونده بود ،خوشکل ترین و خوشتیپ ترین پسر دنیا رو تو ذهنم ساخته بودم ، دلم میخواست میتونستم به همه نشونش بدم و بگم ،ببینید عشق من کیه ! ... یه روز که بابام خونه نبود و میدونستم داداشم اینا توی زمین کوچه پایین تری دارن فوتبال بازی میکنن ، با هزار خواهش و التماس از مامانم پول گرفتم که برم ماهی گلی برای سفره هفت سین بخرم !از در کوچه که زدم بیرون ، با خودم فکر کردم که اول میرم ماهی میخرم ،بعدم میرم یه گوشه کناری دو رو بر زمین می ایستم و یه دل سیر آرمینم و نگاه میکنم و تا بابام برنگشته خونه ،برمیگردم ! ماهی رو که خریدم ، یک راست رفتم سر زمین فوتبال کوچه پایینی .. هر چی چشم چشم کردم پیداش نمی کردم ! خوشکل ترین و بلند قد ترین پسر اونجا داداشم بود .. یکی یکی شروع کردم به بررسی کردن پسرای محل! این یکی که داداش ِ مریم ، پس آرمین نیست ، این یکی که پسر ِ آقا محسن سبزی فروش پس اینم آرمین نیست ، این یکی که پسر تاجی خانم ِ که قبلا تو کوچه خودمون بودن حالا رفتم محله بالایی ، پس اینم آرمین نیست ، این یکی هم که داداشم ِ پس آرمین نیست ، این یکی هم که پسر خاله نازی ِ که اینم آرمین نیست ، این یکی هم که قدش حداقل پنج شش سانتی از خودم کوتاه تره پس اینم ... – ارمین آرمین شوت کن این ور ........ ظرف ماهی از دستم افتاد ..شکست و هزار تیکه شد .. دلم شکست .. آرزوهام هزار تیکه شد !

    یلدا :: :: 2:28 PM

---------------------------------------
گورنوشت شناسنامه


عزا میلاد من
در ظلمت کور شبی گمنام
وزیر بوته بی خانمانی هاست
وآن شب
ابر لعنت بر زمین بارید.
وآن شب
در شبی گمنام تر
در زیر پایلحظه ها ، له شد
پدر
مادر
دو گمنام اند
و نامم...
هیچ
که بر بنیاد این خاک سراسر سفله ، دون پرور
هر آن نامی که نامی تر
- ز رسم زور و زر-
دارد نشان از لکه های چرک و
چرکین تر
خوشا این نام ِ
بی نامی!

    یلدا :: :: 1:43 PM

---------------------------------------
خودخواهی

میگه خودخواه هستی ... اوکی* ، قبول دارم ، من هستم ،ولی همه هستن ! ..انسانی که خودخواه نباشه وجود خارجی نداره ،چون بر پایه اون آدم زندگیش رو ، منافعش رو ، خواست هاش رو تامین میکنه . ولی حد داره ،من زیاد خودخواهم ،بازم قبول دارم...من میگم هر کی خودخواه تره باهوش تره یا شایدم هر کی باهوش تره خودخواه تره!...هر چی باهوش تر باشی ،بیشتر محیط رو به نفع خودت و در جهت منافع خودت تغییر میدی و ادپت* میکنی ، حالا اگه بازم باهوش تر باشی ، این کار رو به بهترین حالت ممکن انجام میدی ، یه طوری که محیط خود به خود با تو مچ* بشه ،یه طوری که انگار آب از آب تکون نخورده ولی این وسط تو هم به خواسته هات رسیدی...همه در جهت تو ، همه برای رسیدن تو به هدفت...نه ، اصلا ناراحت نمیشم اگه کسی به من بگه خودخواهی ، هستم!
* دوروزرفتم دانشگاه جو انگلیسی گرفتتم ،همه کلمه های فارسی یاد م رفته!

    یلدا :: :: 1:30 PM

---------------------------------------
تولدم مبارک

بیب بیب.........
امروز روز تولد من بود ! یعنی اینکه من روز بیست و نهم فروردین ماهِ بیست و دوسال پیش ، ساعت شش و نیم صب به دنیا میام و زندگی مامان بابام روحسابی شیرین میکنم!!........امسال بر خلاف سال های پیش خیلی روز تولدم بهم خوش گذشت ، این قد آدم های خوب خوب بهم تبریک گفتن از دیروز تا حالا که کلی ذوق مرگ شدم !....خاله هام ساعت شش و نیم صب زنگ زدن و تبریک گفتن ...پری جون نازنینم ، کلی از دوستای قدیمی ام، یکی دیگه از ماهشهر...تازه یکی کلی خودشو برای تولد من کشته بود ولی فکر میکرده که فردا بیست و نهم هست ، و وقتی که فهمید اشتباه کرده کلی هوار کشید !!...تازه بعضیا هم قبل از اینکه به دنیا بیام تبریک گفتن!...خلاصه الان اینقدر که ذوق زده هستم خیلی نمیتونم به مغز کوچیکم فشار بیارم و ادبیاتی بنویسم !..البته شایان ذکر هست که بین این همه آدم ،فقط مامان بابام برام کیک خریدن و بهم هدیه دادن ( دو نقطه دی )...!

    یلدا :: :: 1:11 PM

---------------------------------------

Sunday, April 17, 2005

گناه


- « شاه میلیندا از ناگاسنا پرسید : - « از این دو تن کدام یک گناهکاری بزرگ تر است : آن کس که ندانسته گناه می ورزد یا آن که دانسته گناه میکند ؟ »
- « آن که ندانسته گناه می ورزد. زیرا از دو تن که میله آهن تافته ای در دست می گیرند ، کدام یک بیشتر میسوزد؟ آن که میداند ،یا آن که نمیداند ؟ آن که بیشتر میسوزد ، آن کسی است که نمی داند .»

    یلدا :: :: 1:49 PM

---------------------------------------
خود متضادی!


دلت حسابی تنگ شده ، خدا خدا میکنی که یه جوری ببینیش ... اتفاقی خودش میاد ،وقتی که کنارت میشینه و اون لبخند مهربونش رو می زنه و می خواد شروع کنه به حرف زدن ،احساس میکنی که ازش متنفر هستی !! اینقدر سرد برخورد میکنی که خداحافظی میکنه و میره ! ... خودتو میندازی تو بغلش ، اونم با تمام زورش شروع میکنه به چلوندنِ تو ، چشمتون میافته تو چشم هم ،بهت لبخند میزنه ، احساس میکنی داری کریه ترین صورت دنیا رو میبینی و روتو بر میگردونی ! از خودش بی خود می شه و بی صدا یه گوشه میشینه ! .... اونی که آرزو داشتی همه شبا و روزات رو باهاش باشی ،اتفاقی میبینی و کلی هیجان زده میشی و دعوتش میکنی به خونت ، وقتی روبروی هم میشینید و اون مثل همیشه شورع میکنه از اون داستانای با مزه اش تعریف کنه ، احساس میکنی که احمق ترین آدم دنیاست که داره باهات حرف میزنه ،بهانه میاری و از خونه میری بیرون ! ....
.
.
.
باید معمای خواست های متضاد جان را حل کرد!!...

    یلدا :: :: 1:48 PM

---------------------------------------
دلم تنگه


دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند
رویا هایش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرید
و هر دانه برفی
به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان نا گفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
!

    یلدا :: :: 1:47 PM

---------------------------------------
سفر نامه

سرزمین آتیش ِ ، کیش ِ کیش ِ کیش ِ
1- جای همه اونایی که نبودن خالی بود!
2- دریا عالی بود. من که خودم بچه جنوب هستم و عمری دریا دیدم ،از دیدن این دریا یه حال دیگه میکردم ،واقعا دریای کیش زیباست ! وقتی که چشمامو میبستم و میخوابیدم رو آب ،انگار که تو یه دنیای دیگه بودم ، یه لذتی داشت که هیچ وقت قبلا تو زندگیم تجربه اش نکرده بودم ( با اینکه استخر زیاد میرم و رو آبم زیاد میخوابم ولی این کجا و اون کجا !) بهتر از اون وقتی بود که از آب بیرون میومدم و میخوابیدم روی شنهای داغ کنار ساحل ، بی نظیر ترین نوع آرامش!
3- دوچرخه سواری ، ماشین سواری ، کارتینگ ،جت اسکی ، قایق سواری ، اسب سواری ، خونه جن ها ، کشتی یونانی ، غروب کیش ، شاندیز صفدری ، رستوران خاطره،حافظیه ،هادداگ پردیس ، هایپر مارکت ،بگو بخند ،ورق بازی ، آب بازی ، هر شب تا صب لب ساحل ، کم خوابی ، بی خوابی ..... کیش همیشه همیناست ،پس چرا این دفه از همیشه بیشتر خوش گذشت؟!با اینکه از همیشه سوژه اعصاب خوردی دو برابر بود؟!.... من حالم خیلی خوب بود.........آقا جای همه خالی ...
4- با اینکه به قصد خرید نرفته بودیم ، همه خودشونو از خرید خفه کردن جز من که تنها خریدم 10 جفت کفش بود ، که البته 4 جفتش سوغات بود!
5- مادر خرج شدن هم سخته ها ! از اونجایی که همه هم سن پدر بزرگ مادربزرگم بودن و من دچار خود نی نی بینی شده بودم ، منو کردن مادر خرجشون!
6- من یک نفر آدم با این همه خصوصیات بد ،یک جا ندیده بودم!
7- یه فرشته نجاتم بود که فقط یه کم چاقالو بود !
8- یکی هم بود که خودش نبود ولی از بس که اسمش همش بود ،انگار که خودشم بود!
9- بالش کریستین دیور و گذشت به مقدار فراوان!
10- عادت مزخرف ماهیانه که حال جمیع دخترای جمع رو گرفت ! (البته فکر کنم حال شوهراشون بیشتر گرفته شد!)
11- از اونجایی که ما 11 نفر بودیم ، 5 تا پسر ، 6 تا دختر ، همه جفت بودن ، جز من ...از ابتدای سفر همینطور به من پیشنهاداتی شد تا روز آخر تو فرودگاه شیراز !
12- توی همه مغازه های کیش بهم میگفتن ایکس ، هر چی میگفتم من ایگرگ هستم ، بازم میگفتن ایکس ...همه اونجا اهل ایکس بودن ! اونایی هم که ایکس دوست نداشتن میگفتن بیا بریم رو شیشه !منم فکر کردم دارن پیشنهاد بی ناموسی میدن ، گفتم با خار مادرتون برین رو شیشه ، من دختر نجیبی هستم!
13- اینم که نحس ِ هیچی !

    یلدا :: :: 1:44 PM

---------------------------------------
بسیارسفر باید تا پخته شود خامی!!!!!!!!!

شنبه بالاخره طلسم شکسته شد و رفتم دانشگاه ..سفر آدم ودچار گشادی میکنه ، دیگه بعد از شنبه نرفتم !!!

    یلدا :: :: 1:33 PM

---------------------------------------
آموزش وپروش


دانشجو دانشکده کشاورزی(سراسری شیراز) بوده ... نمیدونم به چه دلیل و چه طوری ، اما خودکشی کرده ، توی خوابگاه ، همین خوابگاه ِ خیابون ارم ،همون که از همه جای شهر پیداست ! از اون طبقه های بالا بالا خودشو از پنجره پرت کرده پایین ! متاسفانه یا خوشبختانه نمرده اما با مرده خیلی فرق نداشته ، چون هیچ عضو سالمی دیگه تو بدنش نبوده ! ... بعد از اینکه چند تایی عمل میکنه و یکم به آدم شبیه تر میشه ،نتیجه آزمایش هاش در میاد ، نه مشروبات الکلی مصرف کرده بوده ، نه هیچ گونه مواد مخدر! دوستش هم که توی همون اتاق بوده لحظه ای که خودشو پرت میکنه، میگه که ما هیچی نخورده بودیم فقط داشتیم صحبت میکردیم که زد زیر گریه ، رفت طرف پنجره و .... در این جور موارد طرف رو از دانشگاه اخراج میکنن ، اما این یکی چون نمره اول دانشگاه بوده و هیچ وقت ، هیچ مورد انظباطی داشته وچیزی هم مصرف نکرده بوده ، پرونده اش رو نگه داشتن ، شاید اخراج نشه ! ... من میگم مزخرف تر از سیستم آموزش پرورش ایران فکر نمیکنم جای دیگه ای تو دنیا وجود داشته باشه ! این دانشگاه و مدرسه و معلما فقط بلدن از بچه ها پول بگیرن(با اینکه تحصیلات در قانون اساسی باید رایگان باشه) ، چرا توی ایران هیچ تلاشی برای پرورش بچه نمیشه ، حالا اگه خودمونو بزنیم به اون راه و بگیم برای آموزش تلاش میشه و سرمایه گذاری میشه!..آخه کسی که اینقدر مشکل داشته یا به هر دلیل دیگه ای خودکشی کرده ،اگه هم از دانشگاه بیرونش کنن که اگر هم بخواد دیگه نمیتونه زندگی کنه ! آخه این چه وضعی هست؟این طرف اگه بتونه یه جوری بمونه تو دانشگاه ، اگه همه درساشو بیفته یا مشروط شه ، هر چی که بشه بالاخره امیدی به زنده بودنش هست ولی اگه اخراج بشه ، اگه از دانشگاه هم اخراج بشه به فرض اینکه دوباره خودشو نکشه و به هر صورت زنده بمونه ،دیگه هیچی اش شبیه آدم نخواهد بود ، معتاد ، سر خورده از جامعه ، وامونده از زندگی .... حیف آدم های به این باهوشی و با استعدادی نیست که اینجوری بیخودی هرز میرن و هیچکی ککش هم نمیگزه؟! ... میگن ما چرا پیشرفت نمیکنیم ؟ با این وضع چرا بکنیم؟!

    یلدا :: :: 1:08 PM

---------------------------------------

Friday, April 15, 2005

amazing!!

Hala ke baad az sado bis sal man toonestam bloggeram o baz konam,fontesh farsi nemisheh :-(
Aslan in blogger ba man laje!
    یلدا :: :: 3:37 PM

---------------------------------------

Friday, April 08, 2005

چنین گفت زرافه :

تا حالا دل بسته ات بودم ،میترسم از این به بعد وابسته ات بشم!!!

    یلدا :: :: 5:36 PM

---------------------------------------
کبوتر با کبوتر ،باز با باز


کبوتر داشت زاز زار گریه میکرد ...... اسب آبی گفت چرا گریه میکنی ؟! .. کبوترگفت :از تو . اسب آبی گفت من که عاشقتم فقط ن م ی .... آخه چ و ن ....ولی م ن ........
کبوتر بازم گریه کرد......اسب آبی گفت : دیگه چرا ؟ کبوتر گفت : آخه عشق ما کبوترا ،ولی و آخه و اما نداره!؟!

    یلدا :: :: 5:35 PM

---------------------------------------
فروغ فرخ زاد


من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود ؟»
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم
من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جر چند قطره خون
چیزی بجا نخواهد ماند.

    یلدا :: :: 5:31 PM

---------------------------------------
خودم بودم!


اوهههههههه ... چقدر وراجی کردم ! باورم نمیشه این همه جفنگ و من بافتم !................چقد طولانی شد ،من خودم اصولا حوصله ندارم پست های طولانی رو بخونم ، حتی این پست قبلی رو هم که نوشتم حو صلم نشد از روش یه بار دیگه بخونم ، آقا هر کی اینو بخونه معلوم میشه که خیلی باحال ِ !

    یلدا :: :: 5:30 PM

---------------------------------------
خر در گل ماندن!


از این رشته زبان لعنتی متنفرم .... از سال دوم سوم دبستان میرفتم کانون زبان ، سال های سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بود که دیگه نتونستم ادامه بدم و ولش کردم ، چند ترم رفتم دوره پیشرفته موسسه زبان آموزان ،سر کلاساش حوصله ام سر میرفت ،یکی دو ترم ول کردم ،دوباره رفتم(به زور مامانم) امتحان شکوه (نوید) دادم ،نمره ام خوب شده بود با اینکه فکر میکردم حالا حالا ها باید صبر کنم ،خارج از نوبت پذیرفتنم ، یه روز از خودم تک و تنها * امتحان تعین ! سطح گرفتن و انداختنم لول یک پیشرفته (سطح پیشرفته کلا شش لول بود که مدرک هم میدادن!) ...دیگه اینقد از زبان بدم اومده بود که تصمیم گرفتم که سر کلاس اصلا صحبت نکنم و تمرین حل نکنم ،بلکه بیفتم و دیگه نرم ! ... یه رو زاستادمون شاکی شد و مامانم رو خواست ، بهش گفته بود که خانم محترم من میدونم که دختر شما پارتی داشته و انداختنش این سطح و این کلاس خیلی براش سنگین هست و کلاسش رو عوض کنید ...خلاصه تا آخر ترم، از استاد اصرار که کلاس اینو عوض کنید ،از مامان منم انکار که این زبانش خیلی خوبه ! ... منم این وسط برای خودم نقشه میکشیدم که می افتم و دیگه نمیرم کلاس !... تا اینکه استاده از یه راه دیگه وارد شد ! من که توی کلاس اصلا گوش نمیدادم و نقاشی میکشیدم و تو عالم خودم بودیم ،یه هو دیدم که استاده داره نقل من صحبت میکنه ،یه نگاه هایی بهش کردم و به رو خودم نیاوردم ! جلسه بعد دیدم که ای بابا منو کرده سوژه و داره هر چی از دهنش در میاد میگه ! منو میگی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم ...زنده سیم آخر ... همین شد که آخر ترم ، نمره فینالم از تاپ استیودنت (نفر اول کلاس) سه نمره کمتر شد و دومین نفر کلاس شدم !! تاپ 94 شد و من که نفر بعدی بودم 91 شدم (از صد!)...هیچی همه نقشه هام بر باد رفت و الکی الکی تا ترم پنج پیشرفته رو هم خوندم ،ولی باز نتونستم ادامه بدم و بازم ول کردم............ بعد از اون شروع کردم به ترجمه کردن برای خودم ، چار پنج تا کتاب داستان کودکان ترجمه کردم و چند تا مقاله های علمی و هر چی از دوست و آشنا و بچه های فامیل میرسید ترجمه میکردم!...قرار شد یکی از داستان هام رو توی یه روزنامه هفتگی چاپ کنن ، که دقیقا همون داستان رو یکی دیگه قبل از من ترجمه کرده بود و زودتر از من جنبیده بود ! یکی از داستان هایی رو هم که داشتم ترجمه میکردم (سیاه قشنگ – یا یه همچین اسمی - ) تلوزیون شروع کرد به پخش سریالش ،خوب اینم مالید و منم کلی نا امید شدم باز و دیگه ترجمه نکردم!....سال سوم دبیرستان بودم که اولین بار تو شیراز کلاس های تافل برگزار میشد ! بازم مامان من گیر داد که بیا برو امتحان بده ،هر چی میگفتم بابا منو چه به تافل ،دو تا پاشو کرده بود توی یه کفش که برو اکتحان بده ،منم مینداختم پشت گوش !نگو خودش رفته بود منو ثبت نام کرده بود برای امتحان ورودی کلاساش!...یه روز که من رفته بودم خونه عمع ام اینا و با بچه های فامیل جم بودیم دور هم و حال و حول ،یه هو مامانم از آسمون سبز شد که پاشو ، آماده شو ،امتحان تافل داری !منو میگی ،دنیا سرم خراب شد !گفتم من عینکم همرام نیست و مقنعه ندارم ،خودکار مداد ندارم ،نمیتونم برم امتحان بدم ،مقنعه و خودکار مداد برام جور کرد و من ِ بدبخت ِ کور و بدون عینک فرستاد سر جلسه !..منم رفتم اونجا ، با خودم گفتم که خوب امتحان نمیدم ! داشتم تو حیاط اونجا میگشتم که از بخت بدم ،یکی از همکارای مامانم منو دید و ....من و برداشت برد سر جلسه ! ... روی اولین صندلی نشستم و گفتم حالا که دیگه اومدم بذار ببینم سوال هاش چه جوری هست !نگاه کردم دیدم خیلی سخت هستن ، کلی خوشحال شدم گفتم ای ول همه رو جواب میدم ،مطمدن بودم که با این سوالای سخت ،امکان نداره قبول شم !...وقت که تموم شد ،خوشحالِ خوشحال اولین نفر بلند شدم ،برگه ام رو دادم و رفتم ...گفتم دیگه از دست زبان خلاص شدم ،ولی مگه میشد ! یه روز که تو خونه بودیم ،از طرف موسس زنگ زدن که من ِ بخت برگشته قبول شدم !!!!! به مامانم گفتم که اشتباه شده و بلند شو برو ببین چه خبره ولی واقعا قبول شده بودم!...یه روز دیگه مجبور شدم برم برای تعیین کلاس ! اول شروع کردن اسم ها رو خوندن و بچه ها (بزرگا ) رو دو دسته کردن ! من همش خدا خدا میکردم بیفتم توی اون دسته ای که کتاب 1 و 2 تافل رو میخوندن ،چون آداماش خیلی بهتر بودن و جوون تر بودن ،ولی بازم شانس نیاوردم ،افتادم تو کلاسی که کتاب 3 و 4 و میخوندن ،کلاس درس نبود که ، یه مشت پیرمرد پیرزن بودن که یا می خواستن دکترا بگیرن یا از ایران برن ! حالا من جیزقیلی اون وسط چی کار میکردم نمیدونم! از کوچیک ترین فرد کلاس 18 سال کوچک تر بودم !!! جوان ترین فرد کلاس که خودش با نفر بعدی یه 8 9سالی تفاوت سنی داشت 36 سالش بود و من 18 سالم بود!!!!!!!.......حالا همه اینا مقدمه بود ! .. خواستم بگم که من با اینکه رشته ریاضی بودم و رشته ام رو هم دوست داشتم و تا سال سوم معدلم هم خوب بود ، به خصوص نمره های حسابان و فیزیک هام عالی بود ، سال آخر ،زدم دنده گشادی و برای اینکه نخوام یکم تلاش کنم (البته اگه سال اول قبول نمیشدم ،سال دوم هرگز حاضر نبودم کنکور بدم چون تو اون شرایط خیلی درس زده شده بودم) خلاصه زد به سرم و تصمیم گرفتم که کنکور زبان بدم و ریاضی رو بوسیدم گذاشتم کنار ! توجیه ام هم این بود که من هر رشته ای برم و هر مدرکی که بگیرم ،وقتی که بخوام برم سر کار ،هر کاری که دم دستم بیاد ، تو این اوضاع بیکاری ، مجبورم برم و دیگه اون موقع مدرک مهم هست نه رشته !!؟؟ (البته پشتم هم به بابام گرم بود ،گفتم بابام که ریئس هست و همه دوست و فامیل و همه رو میبره سر کار خوب حتما منم میبره دیگه ،پس چرا به خودم زحمت بدم!؟)..مامانم هم که میگفت : با دانشگاه قبول شدن یلدا من دیگه رسالت مادریم تموم میشه ! ترجیح میداد من همین زبان رو بزنم که احتمال قبولی ام صد در صد باشه و دیگه یه سال دیگه نخواد تو زحمت بیفته !؟........ خلاصه اینکه من تموم دوران پیش دانشگاهی رو تا کنکور برای خودم چریدم و یه روز صبحم رفتم کنکور دادم و یه شب هم توی اینترنت نتایج اعلام شد و سه شب هم مامانم سور داد که دخترش شاخ غول شکونده و دانشگاه آزاد زبان قبول شده و منم بیشتر از همه برای خودم خر بودم!................ ولی حالا بعد از چار سال درس (زبان ) خوندن میفهمم که چه غلطی کردم و مث خر تو گل موندم و تازه میخوام بشینم درس بخونم و رشته ای رو که دوس دارم کنکور بدم ،بلکه قبول بشم و از شر این زبانی که معلوم نیست چند سال دیگه تموم شه خلاص شم !حالا این همه حرف زدم که بگم جوونا ، همین جوری الله بختکب نرید کنکور بدین ! مث من میشید ،مث خر پشیمون میشید ، میشید مث اون یارو که اره تو کونش گیر کرد ،نه راه پیش دارین نه راه پس!؟
*کسایی که کانون رفتن میدونن که روزای تعیین سطح ایز ساچ اِ دیزستر !

    یلدا :: :: 2:30 PM

---------------------------------------


چرا بلاگر روانی شد؟
    یلدا :: :: 2:16 PM

---------------------------------------
اعتراف


می خوام یه اعتراف کنم ! من باز امروز که با این خانوم ِ رفته بودم بیرون ،بهش حسودی کردم ! نازلی خانوم فرزند آیدین ، من معذرت میخوام !

    یلدا :: :: 2:08 PM

---------------------------------------
خواب


من باز به خواب یکی رفتم!!!چه خبره این روزا!..دوتای اولی که خوابمو دیده بودن ،پالس فرستاده بودم ،ولی این دو تای آخری که خوابمو دیدن ،به من هیچ ارتباطی نداره :-p

    یلدا :: :: 2:06 PM

---------------------------------------

Thursday, April 07, 2005

شوهر

من از همین جا رسما اعلام میکنم که شوهر ندارم ،شناسنامه هم نشون میدم (المثنی هم نیست)استشهاد محلی هم نشون میدم ،گواهی ثبت هم نشون میدم ،هر چیز دیگه ای هم که لازم باشه ،برای ثابت کردنش نشون میدم!

    یلدا :: :: 4:08 PM

---------------------------------------

Tuesday, April 05, 2005

قرار!


...از همون رژ لب سرخی که شوهر سابقم خدا بیامرز ازش نفرت داشت به لبام میزنم و از در خونه میزنم بیرون . مسیر ِ سر بالایی تندی هست و با اینکه چند تا تاکسی و مینی بوس با اون راننده های هیز و طمع خوی شون ایستادن و بدجوری زل زدن به من ،ترجیح میدم که پیاده مسیر رسیدن به عشق رو طی کنم!دلم میخواست ،میتونستم این هوای عالی ،این نسیم بهاری ،این عطر بهار نارنج ،این آواز خوش یمن کلاغ ها ،بوی نون تازه از تنور در اومده وهمه زمین و آسمون رو با خودم برات بیارم ،حیف که دستم پر بود از دسته گل خرزهره ای که از باغچه همسایه دزدیه بودم!
مسیر شیب دار که تموم میشه میرسم به اتوبانی که از کنارش یه رودخونه کم آب رد میشه ، دلم میخواد کفش و جورابهامو از پام در بیارم و بزنم به آب ،ولی دلم میگه دیرت میشه ،برو!..جلوتر چند تا پیرمرد افغانی توی یه پیت حلبی آتیش درست کردن و روحشون رو گرم میکنن ،ساعتمو نگاه میکنم.وقت هست برای شریک شدن با دلگرمی هاشون!چند دقیقه کنارشون میایستم و بعد از اینکه حسابی بوی تند دود گرفتم با لبخند ازشون خداحافظی میکنم و به راهم ادامه میدم.....دامن مینی جوب صورتی پوشیدم و تاپ بندی سرخابی و شراب میخورم.....بوق اتوبوسی که از کنارم رد میشه بیشتر از این اجازه موندن در رویا رو بهم نمیده.یه نگاهی به خودم میندازم ،شلوار سیاه ،مانتو سیاه،روسری سیاه،دلم میگیره . فکر تو رو میکنم که با این همه سیاهی چه طوری اون همه خیال رنگی رو از من باور کردی!دلت از من نمیگیره ؟به خودم لعنت میفرستم که اینا چه لباسایی هست برای سر قرار پوشیدی ؟!بعد یادم میاد که همه لباسهام سیاه هستن!خداراشکر میکنم که حداقل از اون رژلب ِ سرخی که شوهر خدابیامرزم همیشه ازش متنفر بود ،زدم.
هنوزچند صد متری به مکان موعود مونده که بارون میزنه.قدم هامو یواش تر میکنم که بیشتر زیر بارون باشم بلکه اینجوری شسته بشم ،حالا که دارم میام دیدن تو پاک ِ پاک بشم!
.
.
.
... یه گوشه دنج ِ یه کافی شاپ نقلی ، یه نورکم و موزیک ملایم و قلب داغ و هوای سرد ، یه گلدون گل ِ خرزهره که شته ها چسبیدن روی گلبرگ هاش ، یه من ِ عاشق که ضربان قلبش با تیک تاک ساعت یکی شده و....تو که یک ثانیه هم دیر نمیکنی و با بنز سفیدت از راه میرسی!
قهوه داغ میخوریم و به سکوت همدیگه گوش می کنیم. گوش هامون که از سکوت پر شد و فنجونامون از قهوه خالی ،یه جفت سیگار آتیش میزنیم و با نگاه از هم خداحافظی میکنیم و.........

    یلدا :: :: 3:54 PM

---------------------------------------
عادت

من همیشه عادت ناخن خوردن داشتم....حتی اگه ناخن هام مصنوعی باشن!

    یلدا :: :: 3:53 PM

---------------------------------------
دانشگاه

فردا برای اولین روز از شروع ترم میخوام برم سر کلاس........خیلی سخته :-(((((

    یلدا :: :: 1:07 PM

---------------------------------------
به تماشای آب های سپید

خیلی عالی ِ....بی نهایته.........خیلی دوسش دارم.
کاش کیفیت صدای ضبطم بهتر بود یا مامانم دایم هوار نمیکشید کمش کن!

    یلدا :: :: 12:54 PM

---------------------------------------
شانزدهم فروردین

امروز تولد بابیی جونم بود ،الهی که قربونش برم !..میخوام عاشقانه ترین شعری رو که بلدم تقدیم کنم به باباجونم!!این شالا که صدوبیست سال سایه اش بالا سرم باشه ،حداقل تا وقتی که من زنده ام!!!!!!!!
میلاد تو
شیرین ترین بهانه ای ست
که میشود با آن
به رنج زندگی هم دل بست
و در این روزهای شتابزده
عاشقانه تر زیست!

    یلدا :: :: 12:38 PM

---------------------------------------
استخر

استخر ،شنا ، آب بازی ،ملق وارو،زیر آبی ،کرال پشت ،قورباغه ،کرال سینه،پشت مقدماتی ،شیرجه، پای دوچرخه .....حال و حول!

    یلدا :: :: 12:33 PM

---------------------------------------
خواب!

دیشب باز یکی خواب منو دیده!...گیری دادم به ملتا!!؟

    یلدا :: :: 12:30 PM

---------------------------------------

Monday, April 04, 2005

ریدیم به تمثال امام ### رفت!


از در حیاط که میخوای بیای تو پات لیز میخوره و محکم میخوری به دیوار، استادت سرشو از دهنه در میاره بیرون ببینه چه خبره ،بهش لبخند میزنی که یعنی چیزی نیست ،این چیزا عادی ِ ! همچنان که داری لبخند میزنی و میری به طرف در چون حواست به استادت هست و گرم احوالپرسی و تبریک عید ،متوجه تفاوت سطح از حیاط به ورودی کلاس نمیشی و پیش پا میشی و با کله می افتی وسط کلاس ،سرتو که میاری بالا همه دارن یه جوری نگات میکنن! همچنان داری با خودت خجالت میکشی ،میری که شاسی ات رو بذاری رو میز ،از اونجایی که هنوز حول هستی ،وارونه میگیریش و هر چی کاغذ توش هست ،پخش میشه کف کلاس و هوا ،استادت برای اینکه خیلی ضایع نشی میگه عجب شروع هیجان انگیزی!!باز خودتو جم و جور میکنی و وسایلت رو میذاری رو میز ومیری آب بیاری که شروع به کار کنی ،چند سانت مونده به میز فکر میکنی که اینجا دیگه میزه و لیوان آبو ول میکنی ،همه آب پخش میشه رو میز ،این دفه یه عده ای دارن میخند ،بعضی ها چپ چپ نگات میکنن ،بعضی ها هم زیر لبی فحشت میدن ! میزم تمیز میکنی و یه آب د یگه می آری و خلاصه شروع میکنی به نقاشی کشیدن ، پاکنت از دستت می افته دولا میشی که از زیر میز بیاریش که یهو میبینی صدای جیغ بغل دستی ات بالا میره ! سرتو می آری بالا میبینی که قلم موی رنگی ات – اونم رنگ قهوه ای چرک – کشیده شده رو کارش ،حالا کارش چیه ؟تمثال امام علی ...این دفعه است که همه میخوان خفه ات کنن !؟

    یلدا :: :: 4:53 PM

---------------------------------------
به نیت چارده معصوم!


1 - یا منو بکش / یا اونو نسون !
2 - بین دوراهی هستم که آیا این هفته برم سر کلاس یا دیگه راحت بذارم از هفته دیگه برم!؟
3 – چرا جان شیفته تموم نمیشه؟!
4- من تو فکرم چه طوری چار روز تحملش کنم ،بعد تو میخوای یه عمر باهاش زندگی کنی؟
5 – شنیدم پیرمرد حالش خیلی خرابه ،یه چیزی تو مایه های سرطان ! اشکال نداره ما حلالش میکنیم!
6 – مهندسی پزشکی گرفته که گرفته ،از نظر من همون گهی هست که بود!7- شرمنده من بزرگترم ،اگرم کسی باید به کسی تبریک بگه ،من نیستم!
8- مامانش نرس هست باباش پزشک ،داداشش مهندس ، خودش هم مهندس ،ماکزیما هم داره هیچی ، از ده سال پیش تا حالا آبرنگ کار میکنه هم هیچی ،آخه خیلی خوش قیافه و مهربونه!
9 - من اگه افکار و ذهنیاتم رو به یه روان پزشک بگم که همین الآن میبندنم به تخت ،بی خیال شو!
10 – چیزه ، میدونی ،استخر رفتن بدون کارت تربیت بدنی و تخفیف یک سوم ،یکم سخته ،ولی خوب حالا فکرام و میکنم خبرت میدم!
11 – مرسی از اینکه بعد از اینکه شماره من افتاد و جواب ندادی ،تلفنتو خاموش کردی،این حق شناسی ات رو هیچ وقت یادم نمیره!12 – از اینکه عادت کردی کمتر به اتاق من بیای و کمتر به تلفنام گوش بدی و کمتر گوش وا سی و کمتر وسایلم رو تفتیش کنی و به نوشته های خصوصیم سرک بکشی واقعا ممنونم ،ولی من نمیتونم اون عادتم رو که همه چیزو بذارم تو کمد و در همه کمد ها و سوراخ سنبه ها رو قفل کنم ،ترک کنم!
13- اینم که عدد شانس ماست !
14- به خاطر اینکه شلوار کوتاه پام بود ،رام ندادن از تو خوابگاه دانشگاه بیام ، پونصد تومن ناقابل افتادم تو خرج!*

*البته امروز مورد بیشتری برای اظهار فضله داشتم ولی خوب ،چون به نیت چارده معصوم !!!!!!!! بود ،دیگه نمینویسم!

    یلدا :: :: 4:51 PM

---------------------------------------
هندوانه

من دلم هندونه میخواد ، امشب تا صب خوابم نمیبره ،میدونم تا صب خواب هندونه میبینم ،راستی گفتم خواب ،دیشب باز یه نفر خواب منو دیده ،وای ی ی ی من چه مهم شدم !البته من تو وبلاگ قبلیم گفتم که من جدیدا ،شدیدا حس ششم و تلپاتی و پالس مثبت منفیم زیاد شده شما باورتون نشد ! مثبت منفی منو یاد دانشگاه انداخت ،از وقتی ترم شروع شده من هنوز سر هیچ کلاسی نرفتم ،یعنی ممکنه که من این ترم بیفتم ؟خیلی که وضع خراب میشه !؟میشه شبیه ترم اول که اینجوری شد یه سال عقب افتادم !راستی بحث شباهت و اینا شد ،یادم میاد اولا که داداشم زن گرفته بود ،همه میگفتن یلدا – زن داداشم – و من –یلدا- شبیه هستیم ولی من یه جورایی بهم بر میخورد و خوشم نمیو مد ،حالا که بیشتر شناختمش میفهمم چرا اون موقع این جوری میشدم! ..شناخت هم خودش خیلی چیز مهمی هستا ،ما شرقیا هیچ وقت به خودمون فرصت نمیدیم که کسی رو بشناسیم فورا پیش داوری میکنیم ! یاد آقای داوری افتادم ،میشه پدر زنِ عموی پسر عمه هام ،فکر کنم اونم هندونه دوست داشت.....وای من هوس هندونه کردم !آخی چقدر دلم برای پرنیان تنگ شد ،حالا اگه بودش با لحن معتادی یا گاهی هم با صدای بهروز وثوق میگفت «آبجی کوچیکه هوس بازه!» آخ ، یاد دوران راهنمایی و دبیرستان به خیر ،کرمی نبود که دیگه با هم نریخته باشیم !من نمیدونم من و مخمل –پرنیان – که در دوران راهنمایی و دبیرستان همیشه با هم درس میخوندیم و نمره هامون همیشه با هم ده بود – حالا اگه تک ماده نمیذاشتیم _ چه بلایی به سرش اومد که دانشجو که شد ،نمره اول شد و هفت ترمه درسشو تموم کرد؟!تنها تغییرای که براش اتفاق افتاد یکی این بود که از من جدا شد ،یکی هم اینکه شوهر کرد ،حالا دیگه من نمیدونم کدوم یکی موثر تر بوده!؟...ای خدا ،همه یه گهی شدن ،الا من که هنوز تو آقایی خودم موندم!؟!........................ولی من هنوز دلم هندونه میخواد!!!!!!!

    یلدا :: :: 3:34 PM

---------------------------------------
هندوانه


    یلدا :: :: 3:06 PM

---------------------------------------
وهم

نمیدونی بار چندمه که این اتفاق برات میافته....یه وقتی که فکر میکنی که احساست به یه نفر تموم شده ست و نسبت بهش اگه نگی تنفر - چون تو هیچ وقت از کسی متنفر نمیشی - مثلا خنثی هستی نسبت بهش ،همون موقع اتفاقی میبینیش یا ازکنارت رد میشه یا صداش رو میشنوی....میبینی که نه هنوز ته دلت میلرزه ،نمیدونی از شادی هست یا از غصه ،از عشق هست یا نفرت ،از ترس هست یا از شجاعت...ولی میلرزه...حتی روشن شدن چراغ مسنجرش ،یک آن تو ر واز جا میکنه ، هول میشی،دست و پاتو گم میکنی ،خودتو جمع و جور میکنی و سفت میشینی رو صندلی......بعد تازه میفهمی همه اون چیزایی که پیش خودت فکر میکردی واقعا فقط فکر بوده و خیال ،حقیقت چیز دیگه ای هست و خودت خبر نداشتی......................ولی بازم مقاومت میکنی!

    یلدا :: :: 1:28 PM

---------------------------------------
دلتنگستان

.
.
.
منم!

    یلدا :: :: 1:22 PM

---------------------------------------
آنکس...

آنکس که فرزند ندارد ؛ نورچشم ندارد
آنکس که برادر ندارد ؛ قوت بازو ندارد
آنکس که مال ندارد ؛ جاه ندارد
آنکس که همسر ندارد ؛ عیش ندارد
و آنکس که هیچ یک از اینها را ندارد ،هیچ غم و غصه ای ندارد!

    یلدا :: :: 1:10 PM

---------------------------------------
حسود هرگز نیاسود

:امروز دو تا آدم حسودومعرفی میکنم
این به رنگ سیاه وبلاگ قبلیم حسودی میکرده و این یکی به آپدیت کردنم !

    یلدا :: :: 12:48 PM

---------------------------------------
جی میل

دوستان عزیزم ،مثل اینکه دفعه پیش متوجه نشده بودین من چی گفتم!؟...گفتم اگه کسی اشتراک جی میل (گوگل میل) میخواد ،اینجا برای من پیغام بذاره که من اددش کنم ،البته مشخصات کاملتون رو هم لطفا بذارید،ممنون.

    یلدا :: :: 3:42 AM

---------------------------------------
وقتی نیستی.......

وقتی نیستی زندگیم فرقی بازندون نداره..............وقتی هستی ام زندگیم فرقی بازندون نداره!

    یلدا :: :: 3:41 AM

---------------------------------------

Sunday, April 03, 2005

......

اِم مممممم ...چیز...چی خواستم بگم؟...یادم رفت!
    یلدا :: :: 3:31 PM

---------------------------------------
انکار

همه شهر با یه دختر دیگه در زمان های مختلف در مکان های مختلف در موقعیت های مختلف دیدنش، بازم وقتی بهش میگی انکار میکنه.آدم دیگه اینقد پررو من ندیدم ،یا اعتماد به نفسش خیلی بالا رفته یا من قیافم شبیه کس خلاست!

    یلدا :: :: 3:23 PM

---------------------------------------
عنوان

این بلاگسپات یه فرقی که داره با پرشین بلاگ اینه که برای مطلباش تایتل میخواد ،من چون اونجا مینوشتم اصلا عادت ندارم که برای مطلبام عنوان بذارم ،البته قبلناهم که من تو بلاگسپات مینوشتم مث الان شیک نشده بود و از این قرتی بازیا نداشت ،خلاصه اینکه من هر مطلبی رو که مینویسم باید سه ساعت بشینم فکر کنم که حالا چه عنوانی براش بذارم ،این خودش میشه کلی اصراف ،چون من عادت دارم آنلاین مطلب بنویسم و وقتی دارم برای عنوان فکر کنم ،باید تمرکز کنم و هیچ کار دیگه ای نکنم، در نتیجه کلی از زمان اینترنتم به فکر کردن در مورد عنوان میگذره .همه این شبا و وقتا رو که با هم جمع کنیم یعنی کلی از وقت و پول و بازده من کم میشسه و هدر میره!...حالا تو این مملکتی که هیچی هدر نمیره چه کار بکنیم با این معضل ؟!

    یلدا :: :: 3:13 PM

---------------------------------------


زمان : صب ،مکان :رختخواب ،توضیحات :در حال دیدن خواب عروسی مرجان سبحانی!!!!
زمان : ظهر ،مکان : منزل ، توضیحات :صرف ناهار وآمادگه شدن برای خروج از خانه
زمان :بعد از ظهر ، مکان ، کافه شاپ پرنس ، توضیحات : شیرینی استخدامی سبحان و خداحافظی از احسان وسبحان
زمان:عصر ، مکان :حافظیه ،توضیحات: با کمی تاخیر در جوارنازلی و خواهر محترم ،به صرف قلیان ،چای و کیک
زمان :شب ،مکان :مغازه کافه *،توضیحات : همراه با جمعی از دوستان ،تماشای دعوا،بحث پیرامون هر گونه مسایل جواتی و غیره و ذالک
زمان:بازم شب ،مکان :منزل ،توضیحات :نظم و ترتیب اتاق و سوهان زدن ناخن تا پاسی از نصفه شب!

    یلدا :: :: 3:01 PM

---------------------------------------
سانسور

من توی حرف زدنم ،دقیقا عین بعضی ازکلمه ها رو که خیلی ها به جاش نقطه چین یا چیز یا معادل میارن رو میگم ، حالا خیلی زشته که توی وبلاگم هم همون جوری که میگم بنویسم؟!....آخه به قول پیرزنه باسن و ماتحت واینا دیگه چیه؟ کون کون ِ مگه اسم کوچه است که هی عوضش میکنید؟!

    یلدا :: :: 2:55 PM

---------------------------------------
به تو!

به هزار وعده تو،
من فقط
یک دل دادم
وتمام.

    یلدا :: :: 2:46 PM

---------------------------------------
تعبیر خواب

دیشب خواب دیده که من و اون توی یک خونه بزرگ بودیم و داشتیم قدم میزدیم ،همه جای خونه از این جام هایی که ماهی توش نگه میدارن بوه وتوی هر کدوم یه ماهی بوده ولی ظرفا آب نداشتن !با هم میریم توی یک اتاق و من میشینم .توی اون اتاق هم مث همه جای خونه جام ِ بی آب ِ ماهی بوده ،اما یکی از ماهی هاداشته میمرده و به حالت مرده کج شده بوده،ماهی رو از ظرفش بیرون میاره و میگیره دستش که نشون من بده، ماهی شروع میکنه به مکیدن ِ روحش!..خودش میگه از اینکه داشت روحم رو میخورد داشتم فریاد و ناله میکردم ،اونم که بالای سرش خوابیده بوده ،میگه که آنچنان داشت ناله میکرد که صداش زدم و از خواب بیدارش کردم!؟...حالا کسی تعبیر خواب بلده؟!....مردم چه شیکن ،خوابهای سورآل میبینن!

    یلدا :: :: 2:37 PM

---------------------------------------
آزادی

قدیما که ما بچه تر بودیم ،مثلا راهنمایی دبیرستانی بودیم ،اصلا رسم نبود که بچه های اون سنی تنهایی،با دوست و رفیق هاشون ،بیرون برن!...مثلا من اصلا یادم نمیاد که تو اون سنا با بروبچ کافی شاپ بریم یا پلاس شیم تو این رستوران ها یا تو خیابون ها و پاساژهای شهرولگردی کنیم!...خیلی دیگه که ما تازه نسبت به بقیه دوستامون آزادی داشتیم ،سانس هفت تا نه میرفتیم سینما ،این دیگه آخرش بود...تازه همونم مامان بابا هامون میرسوندنمون بعدش هم میومدن دنبالمون!...یا مثلا با مامان یکی از بچه ها که پایه بود یا خواهر بزرگتری یا یه چیزی تو این مایه ها داشت میرفتیم شام بیرون ،اونم باید از قبل میگفتیم که با کی میریم و کِی بر میکردیم و خلاصه بیرون رفتنمون هم به این سادگی ها نبود و هزار نوع بازجویی داشت...یا مهمونی که میخواستیم بریم حتما باید شجره نامه طرف رو میدادیم و تلفن منزل رو مینوشتیم و برای رفتن و اومدن میبردنمون و می آوردنمون یا حتما با مامان بابای یکی از دوست های صمیمی مون میرفتیم!...مث الان نبود که تو هر پارتی که میری نصف افراد پارتی بین 15 تا 18 سال باشن که!...تازه ما اون موقع ها بین بچه های هم کلاسیمون خیلی هم آزادی داشتیم ،خیلی هم مامان باباهای گیری نداشتیم!؟...چه جوری که الان کاملا وضع فرق کرده ؟! هر جا که میریم همه زیر هیجده نوزده سال هستن ...دخترا همه آرایش کرده و به روز ترین لباسا رو میپوشن ...ما اصلا اون موقع ها که هم سن اینا بودیم نمیدونستیم رژلب چی هست ،مد کدومه،پارتی چیه ،پیک نیک مجردی رفتن چه حالی میده ،تو خیابون وپاساژ و این ور اون ور پلاس شدن یعنی چی؟!......حالا نمیدونم ما خیلی گاگول بودیم یا اینا خیلی آزا دی دارن؟!

    یلدا :: :: 2:22 PM

---------------------------------------


من فهمیدم چرا اینقدر چرند پرند مینویسم اینجا ،چون همیشه این وقع ها که آنلاین میشم،مطلب بنویسم، شدیدا گرسنه هستم !

    یلدا :: :: 2:14 PM

---------------------------------------
آرزو

من هر سال عادت داشتم که اول سال یه آرزویی بکنم یا با خودم قول بذارم که تا آخر سال ،اون آرزو یا قولم رو عملی کنم یا حداقل تلاش کنم که بهش برسم...ولی امسال دقیقا هیچ آرزویی نکردم!چرا؟....یعنی من از زندگی هیچی نمیخوام؟نه اینجوری نیست.....از همه چیز و همه کس و این زندگی نا امید هستم...سال های قبل با اینکه هزار برابرالان مشکل و دردسر و بدبختی بیچارگی داشتم ولی خیلی امیدوار تر و توپ تر از الان بودم ،چرا اینجوری شدم ...از بی دغدغگی؟...انگار من از اون دسته آدم هایی هستم که باید همیشه مشکل داشته باشه و در حال سر و کله زدن با مشکلات باشه وگرنه احساس پوچی میکنم!...هستن مسئله هایی که فکر منو به خودشون مشغول کنن اما خیلی از چیزهایی که سابق برام مهم بودن ،الان دیگه نیستن ،شاید نهایتا بهشون فکر کنم ،اما اینکه غصه شون رو بخورم یا تلاش کنم از مسیر خودشون تغیرشون بدم ،یا چون مخالفشون هستم باهاشون مبارزه کنم ،نه!...تنها چیزهایی که الان برام قابل درگیر شدن هستن ،در حال حاضر فقط چیز ها و کس هایی هستن که آزادیم رو تهدید میکنن،همین!

    یلدا :: :: 2:00 PM

---------------------------------------
حلال

کسی نمیدونه حلّال چسب قطره ای چی هست؟...تحصیل کرده ها با شما هستم!

    یلدا :: :: 1:54 PM

---------------------------------------
استند بای!

نمیدونم چرا این روزا اینقدر منفعل شدم؟!یه حال خیلی بدی دارم نه نوشتنم میاد ، نه کتاب خوندنم میاد ،نه ترجمه کردنم میاد، نه تفریح کردنم میاد ،نه فکر کردنم میاد ،نه گریه کردنم میاد،هیچی ام نمیاد....یه جورایی احساس خستگی از زندگی و همه چیز میکنم !...نمیدونم این لحظات پریشانی تا فراموشی کی میخواد تموم بشه!؟...کاش زود تموم بشه....کاش فردا که میرم کلاس نقاشی دوباره شارژ بشم...کاش یه جورایی ارتباطم با همه دنیا قط میشد...کاش اینقدر همه آدما نامردوابله نبون....کاش من هنوز همون جونوری بودم که قبلا هم بودم ...کاش زندگی اگه این همه سخت بود شیرین هم بود....کاش چشم هامو میبستم و وقتی باز میکردم ،چار پنج ماه گذشته بود........کاش من دلم به یه چیزی خوش بود....کاش من اینقدر غر غرو و نهیل نبودم!

    یلدا :: :: 1:27 PM

---------------------------------------

Saturday, April 02, 2005

زندگی!

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    یلدا :: :: 1:00 PM

---------------------------------------
سبزی سیزده!

راستی من امسال سبزی گره نزدم!...راستی من هیچ سالی تا حالا سبزی گره نزدم!
پ ن:خوب که سبزه گره نمیزنم ،اگه میزدم چی میشد!؟

    یلدا :: :: 12:52 PM

---------------------------------------
میگما!

میگم که نازلی خانم فرزند آیدین(از آیدین خوشم میاد ،منو یاد آیدین توی سمفونی مردگان میندازه!)می خواستم بپرسم که اینجا ،یعنی توی بلاگس پات ،هر دور که یه مطلب مینویسیم ،که من هم عادت دارم آنلاین مینویسم ،بعد از تموم شدن مطلب باید سلکت آل بکنم ،از راست به چپش بکنم ،بعد هم اندازه اش رو هیوج بکنم؟آره؟هر دور ؟

    یلدا :: :: 12:48 PM

---------------------------------------
سیزده

اینم از روز سیزده بدر ما!به شر و ناخوشی و دل چرک تعطیلات عیدمون هم تموم شد، دلمون به سیزده خوش بود ، که اینم اینجوری گذشت ... علاوه بر داستانهای خیانت هایی که شنیدم ،تنها نکته حائز اهمیت ناخن مصنوعی های من بودن که واقعا قابل توجه بود!.....شنیدم میگن باید نحسی سیزده رو در کرد ،یعنی چی؟یعنی چی کار کنیم؟چه جوری هست؟....مال من که نحس بود واقعا ......از هر طرفش میگیرم ،از یه ور دیگه اش می زنه بیرون!؟..............بازم ما میگیم خداراشکر!

    یلدا :: :: 12:33 PM

---------------------------------------

Friday, April 01, 2005

ناخن مصنوعی

من واقعا نمیدونم منظورم از ناخن مصنوعی گذاشتن چی بود!...نمیدونم این چه ویاری بود که کردم...البته دو تا دلیل میتونه داشته باشه ...یکی اینکه ناخن هام از بس که میشکستن ،اعصابمو قر قاطی میکردن و من عیدی از بی ناخنی داشتم عقده ای میشدم و یک دلیل دیگه هم میتونه این باشه که من اون روز ناخن های نازلی رو که دیدم ،احتمالا در ضمیر نا خود آگاهم کلی بهش حسودی کردم وچون هوس کردم نا خن هام اون شکلی باشه ،رفتم ناخن مصنوعی گذاشتم.......اولاش خیلی باهاشون کار کردن سخت بود،به خصوص دستشویی رفتن ،حالا دارم کم کم عادت میکنم....به ناخن ها که نگاه میکنم یاد ناخن های سحر می افتم !...ای خدا شکرت ،ناخنمون هم به آدم نرفته!

    یلدا :: :: 2:07 PM

---------------------------------------